زندانی و زندانم زندانم و زندانی
دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ق.ظ
: سرگشته دلی دارم دروادی حیرانی
اشفته سری دارم زاشوب پریشانی
طبعی ست مشوش ترازبادخزان درمن
وزباد گروبرده دربی سرسامانی
ازیادزمان رفته ان قلعه متروکم
تن داده به تنهایی خوکرده به ویرانی
کورم من وسوتم من پرورده لوتم من
روح برهوتم من عریان وبیابانی
تاخودنفسی دارم باخودقفسی دارم
زندانی وزندانم زندانم وزندانی
ازوهم گرانبارم چندانکه نمی یارم
تاتخته برون آرم زین ورطه توفانی
فرق است میان من وین زاهدک پرفن
پیشانی اوبرسنگ من سنگ به پیشانی
من بادبیابانم خاشاک می افشانم
دردشت ونمی دانم درباغ گل افشانی
سرگشتگی ام چون دیدچون حوصله ام سنجید
میراث به من بخشید آواره ی مکانی
۹۴/۰۴/۰۱