نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
همه ی طبقات آسمان را گشته ام ،
در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ،
صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ،
با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .
از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام .
از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ،
از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ،
و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ،
نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
برگرفته از کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی