حسرت این ماند بردلم که شما / بیایی و بروی ، فتنه بر نیانگیزی
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ق.ظ
تو کز نجابت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی، همیشه پاییزی؟
ببین! سراغ مرا، هیچ کس نمیگیرد
مگرکه نیمه شبی، غصهای، غمی، چیزی
تو هم که میرسی و با نگاه پُر شورت
نمک به تازه ترین زخم هام می ریزی
خلاصه حسرت این ماند بردلم که شما
بیایی و بروی ، فتنه بر نیانگیزی
۹۴/۰۴/۰۶