سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

سلام ...
طی شد این عمر، تو دانی به چه سان
پوچ و بس تند، چنان باد دَمان
همه تقصیر من است، این که خودم میدانم
که نکردم فکری
که تامل ننمودم، روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان میگذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند: کنون تا بچه ست، بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش، فرصت خندیدن نیست
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ
که پس از این ز چه رو
نتوان خندیدن
هیچکس نیز نگفت: زندگی چیست؟ چرا می آئیم؟
بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه:
که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد، کام رانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این نیز، بر او عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند
سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ
به چه سان دی بُگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دَمی
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه توانی که ز کف دادم مُفت
من نفهمدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب، میتوانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات
آن کسانیکه نمیدانستند زندگی یعنی چه؟
رهنمایم بودند
عمرشان طی شد
بیهوده و بی ارزش و کار
و مرا میگفتند که چو آنان باشم
که چو آنان دائم، فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال
فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت:
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش فهمیدم

====================
پست الکترونیکی کاکوکولاک
cacocoolac@yahoo.com

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۱۵:۵۵ - dooosti
    oky.good
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۰۸:۵۲ - مــاهد ...
    احسنت
نویسندگان

۲۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نخواهد شد توافق نامه امضا

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ق.ظ

نه در "لوزان" که در این گوشه ی شهر

مرا اجلاس سختی برقرار است

تو را چشم و دهان و زلف و مژگان

مرا تنها دلی همراه و یار است

***

تو و شش قدرت بی رحم جانی

من و تحریم آن چشمان زیبا

تو را صد عشوه، صد ناز و کرشمه

مرا دهها و بل صدها تمنا

***

به زلفت شهر دل ویرانه کردی

که هر تارش چو بمبی نا تمام است

همان بمبی که گفته شیخ این شهر

به فتوایش حرام اندر حرام است

***

غنی سازی مکن رنگ لبت را

که الحاقم بدانها دور دست است

تو تحریمم مکن از جام چشمت

که چشمانم بدانها مست مست است

***

معلق کرده ای آن مهر پیشین

به قلبم لطفهایت گشته مسدود

مبادا بسته های خواهش من

شود در بین دستان تو مردود

***

برای زخم دل صد راه چاره

به پیش روی تو کردم مهیا

ولی تا فتنه چشم تو باقیست

نخواهد شد توافق نامه امضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
سایه سار ادب

مردم و یک دهن باز... خدا رحم کند

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ق.ظ

 من و یک دردسر تازه خدا رحم کند

دهن مردم و دروازه خدا رحم کند

 

این لباسی که قرار است بپوشم درد است

کی شود بر تنم اندازه؟ خدا رحم کند

 

همهٔ شهر خبر می شود از راز دلم

مردم و یک دهن باز... خدا رحم کند

 

این منم سرکش و مغرور که عاشق شده ام

شده ام ننگ و بد آوازه خدا رحم کند

 

دل، همان وقت که از عشق سخن می گفتی

گفت یک دردسر تازه خدا رحم کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۶
سایه سار ادب

خواب ببینم که مال من شده ای

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ق.ظ

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای

 

 چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای

 

 چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

 

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای

 

هنوز نذر شب جمعه های من اینست

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

 

که اتفاق بیفتد کنارتان هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

 

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

 

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۸
سایه سار ادب

گل برایش میبرم، باید بفهمد عاشقم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۸ ق.ظ

۹۴۴۴: میروم گل میخرم، باید بفهمد عاشقم

گل برایش میبرم، باید بفهمد عاشقم

 

گل نیازی نیست، وقتی اینقدر حالم بد است

از همین چشم ترم، باید بفهمد عاشقم

 

از همین اصرار,که هی سعی دارم بی دلیل

از مسیرش بگذرم، باید بفهمد عاشقم

 

از همین دیوانه بازی های بی حد و حساب

از همین شور و شرم، باید بفهمد عاشقم

 

یک نفر در شهر پیدا کن که نشناسد مرا

از همه رسواترم، باید بفهمد عاشقم

 

عالم و آدم خبر دارند و باور کرده اند

او ندارد باورم، باید بفهمد عاشقم

 

باید از امشب غزل پشت غزل وصفش کنم

شاعرم ،باید بفهمد عاشقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۸
سایه سار ادب

بی منت و ادعا بیا در بغلم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

بی منت و ادعا بیا در بغلم

 

بی واهمه از خدا بیا در بغلم

 

افطار بیا. سحر برو. اینجوری

 

هم روزه بگیر هم بیا در بغلم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۲
سایه سار ادب

: دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

: دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!

روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی ؟!

 

مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی !

طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی ؟!

 

غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت

از زبان دل من ،راز کشیدن بلدی ؟!

 

پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود

تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی ؟

 

دفتر عشق من آغشته شدازخاطره ها

چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟

 

دل من غرق تمنــــای وصال توشده

نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟

 

غرق دریـــا شد ه ام قایق توجادارد؟

لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۵
سایه سار ادب

 حرف‌ها دارم، اما ... بزنم یا نزنم‌؟

با تو‌ام‌! با تو‌! خدا را‌! بزنم یا نزنم‌؟

 

همه‌ی حرف دلم با تو همین است که: «‌دوست ... »

چه‌کنم‌؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم‌؟

 

عهد‌کردم دگر از قول و غزل دم‌نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم‌؟

 

گفته‌بودم که به‌دریا نزنم دل، اما

کو دلی تا که به‌دریا بزنم یا نزنم‌!؟

 

از ازل تا به‌ابد پرسش «آدم» این است‌:

دست بر‌میوه‌ی «حوا» بزنم یا نزنم‌؟

 

به‌گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم‌؟

 

دست بر دست، همه‌عمر در این‌تردیدم‌:

بزنم یا نزنم‌؟ ها‌؟ بزنم یا نزنم‌؟

(قیصر   امین‌پور)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۲
سایه سار ادب

"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ق.ظ

دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،

هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!

 

"حافظ" خبری از تو ندارد که بگوید ،

میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!

 

از من که دچارت شده ام یاد نکردی،

در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!

 

با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،

"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!

 

خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،

اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۰
سایه سار ادب

ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

ﺩﺭ دادگاهی ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ ..!

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ

ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ ..!

ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ

ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ , ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ..!


ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ

ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺑﺖ ﺣﮑﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ ..! 

ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯿﺪ

ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻨﺪ ..!


ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ 480 ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ،ﻗﺎﺿﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ ..!

ﺭﻭﺯﻩ، ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﺎﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﻘﺮﺍ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۳
سایه سار ادب

یک لرزه سهم من از این گسل نشد

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

 می خواستم غزال شوی در غزل ، نشد

چشمت به مصرعِ غزلِ من بدل نشد

 

می خواستم غزل نه! به فالم سفر کنی

رفتم سراغ خواجه و شیخ اجل ، نشد

 

در قالب دو بیت ، نشد از تو دَم زنم

حتی غزل برای وصف وجودت مثل نشد

 

در کوچه باغِ خاطره هایت قدم زدم

سهمم ز وصلِ تو ، نفسی لا اقل نشد

 

گفتم دوباره ، زلزله بر شعر حکم کرد

یک لرزه سهم من از این گسل نشد

 

امشب دوباره خسته به تو فکرمی کنم

امشب دوباره جدول بغرنج حل نشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۱
سایه سار ادب

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست { کاظم بهمنی }

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ

گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست

این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست

 

قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که او

خاطراتِ من انگشت نما یادش نیست ؟

بعدِ من چند نفر کشته ، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست

 

او که در آینه در حیرتِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست

صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست ..

 

{ کاظم بهمنی }

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
سایه سار ادب

این لباسی که قرار است بپوشم درد است

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ق.ظ

من و یک دردسر تازه خدا رحم کند

دهن مردم و دروازه خدا رحم کند

 

این لباسی که قرار است بپوشم درد است

کی شود بر تنم اندازه؟ خدا رحم کند

 

همهٔ شهر خبر می شود از راز دلم

مردم و یک دهن باز... خدا رحم کند

 

این منم سرکش و مغرور که عاشق شده ام

شده ام ننگ و بد آوازه خدا رحم کند

 

دل، همان وقت که از عشق سخن می گفتی

گفت یک دردسر تازه خدا رحم کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۲
سایه سار ادب

خدایا

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

: خدایا

 

به امید آمده ام ، خانه خرابم نکنی..

همه کردند جوابم، تو جوابم نکنی..

 

بارها آمده ام ، باز مرا بخشیدی..

با کلام " برو " ، این بار خطابم نکنی..

 

به گمان دگران ، بنده ی خوبی هستم..

پیش چشم همه عاری ز نقابم نکنی..

 

 

گر قرار است بسوزم، بزن آتش اما..

جلوی مردم این شهر عذابم نکنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
سایه سار ادب

تک بیت دوبیت و...

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ق.ظ

گریه میکند گرگ !

وقتی می بیند سگ بخاطر تکه “استخوانی” لگدهای چوپان را تحمل میکند

==================================

 از روزی که نامت

ملکه ذهنم شد،

احساس می کنم جمجمه ام

با شکوه ترین امپراتوری دنیاست...

========================

تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن

بی خودی این ور و آن ور نرو و گیر نکن

 

در مسیرت نکند عاشق هر کس بشوی

خلق را با دو سه لبخند نمک گیر نکن :)

ناصر_حامدی

====================

من خنده زنم بر دل، دل خنده زند بر من

اینجاست که می خندد دیوانه به دیوانه...

========================

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ می دانی مسلمانی به چیست

 

صدق و بی ازاری و خدمت به خلق

هم عبادت هم کلید بندگیست

 

گفت زین معیار اندر شهرما

یک مسلمان هست ان هم ارمنیست

====================

بر نیاید این دو کار از این دو فرد

 

مردی از نامرد و نامردی ز مرد

======================

لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید

 

که به فتوای همه،مظهر حق الناس است....

 

نفیسه سادات موسوی

==================

شب، قراریست

که ستارها برای بوسیدن ماه می گذراند ؛

وچه زیباست شرم زمین

که خودش را به خواب می زند....

=======================

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

 

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟

دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

=======================

عشق ای پیشامد زیبای ماضی بعید

 

هیچ میدانی که اثار تو استمراریند؟

=======================

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۷
سایه سار ادب

زندگی امروز است،

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ق.ظ

زندگی فردا نیست،

زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و امید،

صحنه ی غمها نیست.

به چه می اندیشی؟ نگرانی بیجاست،

عشق اینجا و تو اینجا و خدا هم اینجاست،

پای در راه گذار،

راهها منتظرند،

تا تو هر جا که بخواهی برسی،

پس رها باش و رها،

تا نماند قفسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۹
سایه سار ادب

16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار ...

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۸ ق.ظ

معین خواننده معروف تعریف میکند روزی از ایران نامه ای دستم رسید که داستان زندگی یک فرد از ابادان بود ،

داستان نوشته شده از این قرار بود ...

 16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار عاشق ان دختر شدم که پس از اصرار و پافشاری بسیار زیاد توانستم در همان سن پدرم را راضی کنم که به خواستگاری دختر برویم ، وقتی به خواستگاری رفتیم پدر دختر بنای مخالفت گذاشت و برای اینکه مرا از سر. باز کند اصرار داشت باید درس بخوانم و حداقل دیپلم داشته باشم ،

 پس از ان با جدیت درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم ، بعد ان دوباره به خواستگاری رفتیم ، ولی پدر دختر گفت حتما باید به سربازی بروم و بدون داشتن کارت پایان خدمت هرگز به دخترش فکر نکنم ،

 در بیست سالگی به سربازی رفتم و در بیست و دوسالگی دوباره به خواستگاری رفتم ولی پدر دختر اصرار داشت که باید کار مناسب داشته باشم ، به هر حال بعد پیدا کردن کار مناسب و خواستگاری رفتن و امدن هایم و بهانه های مختلف باعث میشد که بروم و به خواسته جدید عمل کنم و دوباره بیایم ،

جالب اینکه در این مدت ان دختر هم به پایش نشسته بود و خواستگاران دیگر را رد میکرد ، ان شخص تعریف میکند پس از این خواستگاری رفتن ها و نا امید شدن ها بالاخره پدر دختر در 32 سالگی راضی به ازدواجمان شد و دست از بهانه های خود برداشت ، جشن بزرگی بر پا کردیم و در انتهای مراسم در حالی که خودم را خوشبخت ترین ادم روی زمین میدانستم به خانه ی خودمان رفتیم ، وقتی به خانه رسیدیم همسرم به قدری خسته شده بود بر روی مبل دراز کشید و خوابش برد ،

من هم برای اینکه اذیت نشود فقط پیشانی اش را بوسیدم و در یک گوشه خوابم برد ، صبح اول وقت شاد و سرخوش از اینکه بالاخره پس از سالها معشوقه ام را در کنارم میبینم از خواب بیدار شدم و وقتی او را در خواب دیدم تصمیم گرفتم به تهیه وسایل صبحانه بپردازم ، صبحانه را تهیه کردم و مدتی منتظر بیدار شدنش بودم که نگران شدم ،

کمی ترسیدم وقتی نزدیک  شدم دیدم دختر نفس نمیکشد ، سریعا پزشکی اوردم و پزشک بعد از معاینه گفت این دختر شب گذشته از فرط خوشحالی دچار حمله قلبی شده و ایست قلبی کرده است و فهمیدم پس از سال ها تلاش  برای بدست اوردنش او را برای همیشه  از دست داده ام

 پس از خواندن نامه 

 با تأثر این شعر را در وصف این دومعشوقه خواندم و تقدیمشان کردم و هر موقع که خودم گوش میدهم ناخوداگاه اشک از چشمانم جاری میشود.


صبحت بخیر عزیزم با آنکـه گفتـه بودی دیشـب خـدانگهدار

 

با آنکه دست سردت از قـلـب خـستـه تـو گویـد حدیث بـسـیـار

 

صـبـحت بـخـیـر عزیزم بـا آنکه در نگاهـت حرفی برای من نیست

 

بـا آنـکـه لـحـظـه لـحـظـه می خوانم از دو چشمت تـن خـسـتـه ای ز تـکـرار

 

عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست

 

این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
سایه سار ادب

غریب و تنهایم ، میتوانی برس به فریادم

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ

 مثلا تو عروس خانمی ، مثلا من جناب دامادم

از تمام زمان کودکیم این دو جمله نرفته از یادم

 

یاد آن روزهای کودکی و یاد آن خنده های رنگینت

به همین خاطرات دل بستم با همین خاطرات دل شادم

 

بچه بودم ولی همیشه تو را در لباس عروس میدیدم

سوم ابتدائی خود را من به عشق تو بود افتادم

 

تو هنوز همان پریدختی با همان نازهای شیرینت

و فقط در نگاه نزدیکان این منم که ز چشم افتادم

 

همه جا گشته ام نبوده کسی آمدم باز هم سراغ خودت

آمدم تا که یار من باشی ، آمدم در کنار همزادم

 

به گمانم که عاشقت شده ام بینمان باشد و نگو به کسی

من هنوز غریب و تنهایم ، میتوانی برس به فریادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۲
سایه سار ادب

نه جام است و نه نوشابه ... سراب است

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ق.ظ

 

گر تن بدهى ... دل ندهى کار خراب است

چون خوردن نوشابه که در جام شراب است

 

گر دل بدهى ... تن ندهى باز خراب است

این بار نه جام است و نه نوشابه ... سراب است

 

اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند

چون دغدغه ى مردم این شهر حجاب است

 

تن را بدهى ... دل ندهى فرق ندارد

یک آیه بخوانند ... گناه تو ثواب است

 

ای کاش که دلقک شده بودم نه که شاعر

جایی که همه ارزش انسان به نقاب است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۹
سایه سار ادب

بغلم کردن و هی ناز کشیدن...ممنوع!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ

۹۴۴۴: بغلم کردن و هی ناز کشیدن...ممنوع!

دست دور کمرم حلقه...اکیدن...ممنوع!

 

روی زانو بنشینی و به صدها ترفند

از لبم مزه ی  گیلاس چشیدن...ممنوع!

 

مثل یک مار که اطراف طلا میلغزد

تو در آغوش من...اینگونه خزیدن...ممنوع!

 

مرغ عشق منی!..آواز بخوان...ولوله کن

پر پرواز من!...از لانه پریدن ممنوع!

 

باغبانی و منم غنچه ی خوش رنگ و لعاب

غنچه را دست زدن...جامه دریدن...ممنوع!

 

چهره ام گل...بدنم گل...و سروپا همه گل...

گل برایم ز سر کوچه خریدن...ممنوع!

 

عصر یک جمعه بیا بهر ملاقات...ولی

سر ساعت به قرارم نرسیدن...ممنوع!

 

فاطمه دشتی.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۷
سایه سار ادب

روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ق.ظ

روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند

سرکه می ریزم ،ولی عشقت شرابش می کند

 

عقل می‌خواهد کمی بیدار گردد در سرم

عشق با لالایی آرام خوابش می کند

 

روزها گرمند، اما تشنگی رنج کمیست

آنکه را هجران تو هر شب عذابش می کند

 

آتشی در زیر خاکستر، تو را در چشمهاست

این دل کم تاب را کم کم کبابش می کند

 

یک نظر در آن کتاب باز ابروهای تو

اهل دل را منصرف از هر کتابش می کند

 

بر دلم نقاشی چشم سیاهت شب به شب

نقشه ی هر توبه را نقش بر آبش می کند

 

در خطابه شیخ ما غیر از خطا چیزی نداشت

عامّه، هر چند علامه خطابش می کند

 

راستی ای شیخ چون من روزه داری را، خدا

از کدامین فرقه در محشر حسابش می کند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۵
سایه سار ادب

عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ

 

عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.

هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا !

 

این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا

هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا!

 

عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو

هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا!

 

این یکی برتخت ماساژآن یکی بر ویلچرش

هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا!

 

این یکی در عمق دجله,آن یکی آنتالیا

هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا!

 

این یکی با گازخردل, آن یکی با گاز پارس.

هردو میسازند اما این کجا وآن کجا!

 

عده ای کردند کار و عده ای بستند بار

هردو فعالند اما این کجا و آن کجا!

 

باکریها،سمت غرب وخاوریها،سمت غرب،

هر دو تا رفتند اما این کجا وآن کجا!

 

آن یکی برپشت تانک وآن یکی برصدربانک

هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!

 

عده ای برتارشیطان می تنند چون عنکبوت،

عده ای هم حق وجاویدند اما... این کجا     و      آن کجا ؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۳
سایه سار ادب

قصدم نشستن بود...

اما در کنارت.... نه چشم انتظارت....

قصدم شکستن غرورم بود....

اما در آغوشت.... نه زیر پایت...

قصدم زندگی بود...

اما با تو... نه با خاطراتت....

قصدم پیر شدن بود....

اما به پایت.........

نه به دستت......!!

" قیصر امین پور "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۰
سایه سار ادب

به به، چه نمازی‌ست!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زر دوز که محراب دعا نیست

* *

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟*!*

* *

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست*!*

* *

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

* *

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست*!*

* *

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

* *

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

* *

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

* *

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست*!*

* *

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

* *

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۶
سایه سار ادب

ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯽ؛ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ

 

 ﺩﺍﻣﻨﺖ ﭘﺮﺍﺯ ﻣﻴﺨﮏ، ﭼﺎﺩﺭﺕ ﭼﺮﺍﻏﺎﻧﯽ

 

 ﭘﺲ ﻗﺮﺍﺭﻣﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺷﺪ :ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻩ ﻓﺮﺩﺍ

 

ﭼﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻻﻧﺎ ، ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ

 

ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻧﭙﻮﺷﻴﺪﻩ، ﺍﺩﮐﻠﻦ ﺑﺰﻥ ﺧﺎﺗﻮﻥ

 

 " ﺗﺎ ﺩﻣﯽ ﺑﻴﺎﺳﺎﻳﻢ ﺯﻳﻦ ﺣﺠﺎﺏ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ " ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۹
سایه سار ادب

ﺑﺎ ﺗـﻮ ﻫـﺴــﺘﻢ ﺳﻬـــﺮﺍﺏ . . .

 

ﺗﻮ ﮐـﻪ ﮔـﻔﺘﯽ: : : " ﮔـﻞ ﺷـﺒﺪﺭ ﭼـﻪ ﮐـﻢ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﯼ ﻗـﺮﻣـﺰ ﺩﺍﺭﺩ؟"

 

ﺭﺍﺳـﺖ ﻣﯽ ﮔــﻮﯾﯽ ﺗـﻮ !!!

 

ﭼـﻪ ﺗﻔــﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ ﻗـﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺩﻟـــﻢ ...

 

ﺧـــﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﮐـــﺲ ﺑﺎﺷـﺪ ؟؟؟

 

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻗــــﻮﻝ ﺗـﻮ ﭘـﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﮐـــــﺲ ﻭ ﮐـــﺮﮐـــﺲ ﺑﺎﺷــــﺪ ؟؟؟

 

ﻣـــﻦ ﻧـﻪ ﺗﻨﻬــــﺎ ﭼــﺸــﻤــﻢ ،،،

 

ﻭﺍﮊﻩ ﺭﺍ ﻫـــﻢ ﺷـﺴــــــﺘﻢ !!!

 

ﻓﮑــــــﺮ ﺭﺍ . . .

 

ﺧـــﺎﻃــــﺮﻩ ﺭﺍ . . .

 

ﺧــــﻮﺍﺏ ﯾﮏ ﭘﻨﺠـــــﺮﻩ ﺭﺍ . . .

 

ﺯﯾـﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑــﺮﺩﻡ . . .

 

ﭼﺘﺮﻫــــﺎ ﺭﺍ ﺑﺴــﺘﻢ . . .

 

ﻣــﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬـــﺮ ﭘﯿـﻮﺳــﺘﻢ . . .

 

ﻣــــﻦ ﻧﻮﺷـــﺘﻢ ﻫــﻤــــــﻪ ﯼ ﺣــــــﺮﻑ ﺩﻟـﻢ . . .

 

ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔــﻔـﺘﻢ ﮐــﻪ : : :

 

ﻫــﻮﺍ . . .

 

ﻋـﺸــﻖ . . .

 

ﺯﻣـﯿﻦ . . .

 

ﻣـﺎﻝ ﻣـﻦ ﺍﺳﺖ . . .

 

ﻭﻟـــﯽ ﺍﻓـﺴــــــﻮﺱ ﻧـﺸـــــﺪ . . .

 

ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــﻦ ﻧـﻪ ﻋــﺎﺷـﻖ ﺩﯾﺪﻡ

 

ﻧـﻪ ﮐـﻪ ﺣــﺘﯽ ﯾﮏ ﺩﻭﺳــــﺖ !!!

 

" ﺯﯾـــﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــــﻦ ﻓـﻘـﻂ ﺧــﯿـﺲ ﺷــــﺪﻡ"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۷
سایه سار ادب

«رمضانیه سایه سار ادب»

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۴ ق.ظ


هر چند رسیده ست مکرر آیه:

روزه به تن خلق بود پیرایه

 

من روزه گرفته ام که افطار کنم

با کاسه ی آش دختر همسایه

 

مرتضی لطفی

======================

آمد رمضان اسیر پرهیز شدیم

با رنج گرسنگی گلاویز شدیم

یکبار به عشق تو سحر پا نشدیم

از ترس شکم همه سحر خیز شدیم

=========================

روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند

سرکه می ریزم ،ولی عشقت شرابش می کند

راستی ای شیخ چون من روزه داری را، خدا

از کدامین فرقه در محشر حسابش می کند؟

==========================

مرا افطار دعوت کن به آغوشت، همین حالا

 

خدایی قول خواهم داد از چیزی نپرهیزم!

===================

۹۴۴۴: بی منت و ادعا بیا در بغلم

 

بی واهمه از خدا بیا در بغلم

 

افطار بیا. سحر برو. اینجوری

 

هم روزه بگیر هم بیا در بغلم...

==================

با کاسه ی آش دختر همسایه

افطار نمایید ثوابش خفن است

 

در موقع خوردنش ولی یاد کنید

یادی ز دل هر آنکه روزش چو من است :

 

افسوس که تا شعاع سیصد متری

هر کس شده همسایه ی ما پیرزن است.

=========================


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۴
سایه سار ادب

تک بیت دو بیت و ...

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۱ ق.ظ

گر نهادی تاج قرانی به سر 

یانهادی سر به سجده تا سحر

دل شکست و  آمدت اشک بصر

زیر لب اهسته نامم راببر

================

کمی با من مدارا کن ، من از تسلیم می ترسم

 

شبیه دولت تدبیر ، که از تحریم آمریکا. . .

===================

 سرو سامان بدهی یا سرو سامان ببری..

 

قلب من سوی " شما" میل ِ تپیـــدن دارد

.

 وصـــل ِ تو خـــواب و خیــال است ولـــی باور کن....

 

 بودنـــت حس عجیبـــی ست که "دیدن" دارد...

=====================

بوسه ای داد سحر؛ بوسه ی دیگر افطار

ای خدا این رمضان مست نمیرم خوب است...

========================

حال و احوالِ دلم ، از سرِ شب بد شده بود

عقلِ بیچاره یِ من ، باز مردد شده بود

 

 لرزه ها بر دلِ دیوانه یِ من می افتاد

 یک نفر شکلِ تو ، از کوچه یِ ما رد شده بود!

========================

عاشق به هوای دیدنت می آید

باشوق به برکشیدنت می آید

آه ای گل آتشین شقایق !هشدار

این دست برای چیدنت می آید

======================

دل من گیر عزیزی است که از خوبیهاش

مجری ماه عسل در پی او‌ میگردد....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۷:۵۱
سایه سار ادب

اگر"فرهاد"باشی همه چیز"شیرین"است

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ق.ظ

زندگی"باغی"است

که باعشق"باقی"است

"مشغول دل"باش

نه"دل مشغول"

بیشتر"غصه های ما"

از"قصه های خیالی ماست"

پس بدان اگر"فرهاد"باشی

همه چیز"شیرین"است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۷:۴۳
سایه سار ادب

کافه تعطیل کن و سوی بیابان بگریز

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۴ ق.ظ

این پدر سوخته هی قهوه چرا می ریزد؟

قهوه ی ترک چــــرا از لــــج ما می ریزد؟

.

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست

دل جدا ، بوســـه جدا ، عشـوه جدا می ریزد

.

صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند

از  خدا  خاسته  او  هــم  کــه  بلا  می ریزد

.

هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست

بس که او  خنده  کنان  ناز و ادا می ریزد

.

شک ندارم که نه قهوه ست، شراب است شراب

ارگ  هـــم  لب  زده  باشد  سر ِ جا / مـــی ریزد

.

عوضی دلبر ناکس شده کس جای خودش

ماه در کاســه ی هر بی سر و پا می ریزد

.

با توام آی ... دو چشمت را بردار و ببر

از قشنگی تو شهری به هوا می ریزد

.

صد و ده؟ بعله بفرما.. چه خبر هست آنجا؟

یک نفــــر  آتش  در  سینه ی  ما می ریزد

.

آه.. شهراد، تویی؟ بعله شما؟! مولوی ام

قرنها هست کـــه آن چشم ، بلا می ریزد

.

کافه  تعطیل کن  و  سوی بیابان بگریز

در سکوت تو مگر شمس، کلامی ریزد....

 

شهراد_میدری


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۴
سایه سار ادب

زندانی و زندانم زندانم و زندانی

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ق.ظ

: سرگشته دلی دارم دروادی حیرانی

اشفته سری دارم زاشوب پریشانی

طبعی ست مشوش ترازبادخزان درمن

وزباد گروبرده دربی سرسامانی

ازیادزمان رفته ان قلعه متروکم

تن داده به تنهایی خوکرده به ویرانی

کورم من وسوتم من پرورده لوتم من

روح برهوتم من عریان وبیابانی

تاخودنفسی دارم باخودقفسی دارم

زندانی وزندانم زندانم وزندانی

ازوهم گرانبارم چندانکه نمی یارم

تاتخته برون آرم زین ورطه توفانی

فرق است میان من وین زاهدک پرفن

پیشانی اوبرسنگ من سنگ به پیشانی

من بادبیابانم خاشاک می افشانم

دردشت ونمی دانم درباغ گل افشانی

سرگشتگی ام چون دیدچون حوصله ام سنجید

میراث به من بخشید آواره ی مکانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۷:۵۵
سایه سار ادب