سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

سلام ...
طی شد این عمر، تو دانی به چه سان
پوچ و بس تند، چنان باد دَمان
همه تقصیر من است، این که خودم میدانم
که نکردم فکری
که تامل ننمودم، روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان میگذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند: کنون تا بچه ست، بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش، فرصت خندیدن نیست
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ
که پس از این ز چه رو
نتوان خندیدن
هیچکس نیز نگفت: زندگی چیست؟ چرا می آئیم؟
بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه:
که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد، کام رانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این نیز، بر او عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند
سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ
به چه سان دی بُگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دَمی
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه توانی که ز کف دادم مُفت
من نفهمدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب، میتوانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات
آن کسانیکه نمیدانستند زندگی یعنی چه؟
رهنمایم بودند
عمرشان طی شد
بیهوده و بی ارزش و کار
و مرا میگفتند که چو آنان باشم
که چو آنان دائم، فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال
فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت:
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش فهمیدم

====================
پست الکترونیکی کاکوکولاک
cacocoolac@yahoo.com

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۱۵:۵۵ - dooosti
    oky.good
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۰۸:۵۲ - مــاهد ...
    احسنت
نویسندگان

۲۶۸ مطلب توسط «سایه سار ادب» ثبت شده است

مایه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است

هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است

 

دود اگر بالا نشیند کســـر شــأن شــعـله نیست

جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست

 

ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است

 

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشــــتر است

 

آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون

آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

 

کــــره اسـب ، از نجابت از پـس مــــادر رود

کــــره خــر ، از خــریت پیش پیش مــــادر است

 

کاکـل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد

زلف ، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است

 

پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است

دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

 

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار

دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است

 

صائبا !عیب خودت گو عیب مردم را مگو

هر که عیب خود بگوید، از همه بالا تر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۸
سایه سار ادب

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ!

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ!

ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻥ

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﻏﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ

ﺩﮔﺮ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﻣﺎ !

ﺷﺒﯿﻪ ﺷﻮﻕ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ

ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﺩﺍﺭﺩ،

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺷﻮﺭ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ !

ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ !

ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﯽ

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !...

 

؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۴
سایه سار ادب

نکند وقت اذان خواب پریشان برسد

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ق.ظ

نکند  وقت  اذان  خواب پریشان برسد

قصه ی  یاد  تو با  بارش  باران  برسد


وای اگر بار دگر دست به زلفت ببری

بشکنم توبه ی خود کار به عصیان برسد


دگر از  لحظه ی  دیدار  تو  حرفی نزنم

چون که کافر به مسلمانی و ایمان برسد


شب قدری شد و ما تا به سحر مست توییم

وقت احیا  به لب  لعل تو  پایان  برسد


یوسف از چاله ی کنعان بهراسید شبی

چه کند  بر لب آن  چاه  زنخدان برسد ؟


عمری از حسرت دیدار تو مستیم هنوز

در هراس ذبح عشقت عید قربان برسد


تا رسد  آخر  هجران  تو  بر  من  شاید

خبر  یوسف  گم  گشته  به کنعان برسد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۰
سایه سار ادب

من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

: من شبیه کوهم  امّا از وسط تا خورده ام

تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام

 

 نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست

من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام

 

 ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست

من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام

 

 قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است

غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام

 

 دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه

بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۹
سایه سار ادب

دعای معجزه

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

همیشه منتظری بانو*،دعای معجزه *می دانی

عجیب ساده و دلچسبی، شبیه نم نم بارانی

 

زنی دچار غمی دیرین،اگرچه تلخ ولی شیرین

شناسنامه ایمانی،گل زنان مسلمانی

 

چه قدر فرصت اندک را به علم و عشق بها دادی

خوش آن قلم که به دست توست،خوش آن کتاب که می خوانی

 

دو استکان غزل و لبخند،دو شعر تازه نیمایی

چه قدر واژه بی مانند،درین بهشت فراوانی

 

دعای معجزه ات عشق است،کلام روز و شبت قرآن

مگر به کودک اشعارم، تو شهد نور بنوشانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۶
سایه سار ادب

خواسته ی غیر حضوری

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ

با این همه دلتنگی و با این همه دوری

می خواهمت ای خواسته ی غیر حضوری

 

روشن شده اینک به من و حضرت یعقوب

فرقی نکند بعد تو بینایی و کوری

 

گفتند که صبر است کلید فرج اما

دیدی که چه خاکی به سرم ریخت صبوری؟

 

گفتند بسوزیم نگفتند که تا کی؟

گفتند بسازیم نگفتند چه جوری؟!!

 

ای شوکت دیروز من ای حسرت امروز

حالا که شده زندگی ام زنده به گوری

 

بگذار کمی عطر پراکندگی ات را

بر تیره ترین خاک بپاشد گل سوری

 

محمد سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سایه سار ادب

ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۸ ق.ظ

ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ

ﺗﭙﺶ ﮔﺮﻡ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ

ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩ ﺩﻝ ﺧﺎﻣﻮﺷﻢ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ

ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ

ﻭ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺵ

ﻭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﻞ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺒﺎﺭ

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺵ

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺎﺵ

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺐ ﺗﭙﺶ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺎﺵ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
سایه سار ادب

با رقــصِ خود آتش‌ زده مهمانــی را

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ق.ظ

یک نفـــر دور کند ایـــن خودیِ جانی را

این دل ، این قاتلِ بالفطره‌ی پنهانی را

 

 

امشب این سوخته، دلباخته‌ی او شده است

او‌ کـــه با رقــصِ خود آتش‌ زده مهمانــی را

 

کاش این سایه‌ی افسرده‌ی تنها ببرد،

دلِ آن دختـــر ِ افسونگر افغــانـــی را

 

 

که بگوید: بنشین، حرف بزن، شور بپاش

سخت کوتاه کن این جمعه‌ی طولانی را

 

 

همه منهـــای تــو تلخ‌اند، به اندازه‌ی چای

بده آن خنده‌ی چون قند ـ که می‌دانی ـ را

 

 

سر بگردان و به این سمت بچرخان ابرو

این‌ طرف پرت کن آن چاقــوی زنجانی را

 

 

تو بیـــا با دو سه خلخالِ عراقی در پا

تو به پایان برسان سبکِ خراسانی را

 

 

شمسِ من باش و به اشعارم از این لحظه بتاب

کـــه بگیــــرم لقب ِ مولــــوی ِ ثانـــی را

 

 

چه غریب است و عجیب است که با هم داری،

چهـــره‌ی مشهدی و لهجــــه‌ی تهرانــــی را!

 

 

تو بخوان شعر! بخوان شعر! دوچندان بکند،

خواندنت لذّتِ شب‌های غــزل‌خوانــــی را

 

--صالح دروند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۶
سایه سار ادب

تک بیت دو بیت و.......

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

بعد یک عمر در اندیشه ی "فرهاد" شدن

 

یک نفرعاشق من بودکه"شیرین"می زد!

 

ظهیرمومنی

======================================

گر نمک باعث شوریست خدایا ز چه روی

 

یار من این همه دارد نمک و شیرین است

خــوب کــردی، وقــت رفتـن

آمــدی دیــدی مَـرا!

 

گر نمـی‌دیـدی مَـرا،

دیگر، نمی‌دیــدی مَـرا

دست و پا گر بشکند بانسخه درمان میشود

چشم گریان هم دمی با بوسه خندان میشود

سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی

غم مخور با خنده ای از دیده پنهان میشود

مختصر گویم اگر ویران شود کاشانه ای

جای هر ویرانه ای کاخی نمایان میشود

ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی؟

دل شکسته؟ باطنش از ریشه ویران میشود

یک بچه تُخسم که تو را دیدم و انگار

 

آرام شدم خیره به برنامه کودک


ای سبزترین خاطره در باغ وجودم

دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم

گفتند چه داری تو از این هستی دنیا

گفتم که رفیقیست فقط بودونبودم...

هرچه می آیم به سمتت، دورتر می ایستی

 

پاره کن تسبیح بسم الله را، جن نیستم...!

 

روسری را پیش من بالا و پایین کم ببر...!

 

آنقَدَر ها هم که می گویند، مومن نیستم...!

من و این داغ در تکرار مانده

من و این عشق بیدار مانده ،

مپرس از من چرا دلتنگ هستم

دلم بین در و دیوار مانده

در نوبتی دوباره دلت را مرور کن

 

از غم به هر بهانه ی ممکن عبور کن

 

گیرم تمام راه تو مسدود شد ....

 

یک آسمان و یک جاده تازه جور کن

جز زلف

 

کسی پیش رخش تاب ندارد

ثروت به خسان دادی و عزت به کسانی

 

ما نیز تماشاگر  بازی جهانیم

-======================================

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم

 

بهبود ...بهبود ... آقا بهبود کجایی ؟

این دل که شهید دوستت دارم توست

 

تنها به امید دوستت دارم توست

 

باران که به روی شعر من می بارد 

 

اجرای جدید دوستت دارم توست

 

جلیل صفربیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۶
سایه سار ادب

آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم....

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۷ ق.ظ

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم

این چنین عشق تو در سینه نگهـــداشت منم.. .

 

آنکه در ناز فرو رفته و شاداب ، توئی

آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم....

 

دگر آنکه  نگشود دفتر احساس ، توئی

آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم....

 

آنکه کافر به دل مومن من بود توئی

آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم.....

 

آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی

او که قامت به قد تیر بر افراشت منم.....

 

او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی

او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم....

 

او که عاقل شد و راه خردش جست ، توئی

آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۷
سایه سار ادب

گمان مبر که دعا میکنند، نفرین است

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ق.ظ

هنوز گرچه صدایت غریب و غمگین است

بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

 

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی

مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

 

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق

شنیده ام که مجازات عشق سنگین است

 

اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست

گمان مبر که دعا میکنند، نفرین است

 

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش

که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است

 

مرا به خوب شدن وعده می دهی اما

شنیده ام همه ی وعده ها دروغین است

 

به حال وروز بد پیش از این چه می نالی؟

چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است

 

ناصر حامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
سایه سار ادب

تو کز نجابت    صدها    بهار         لبریزی

چرا به ما که رسیدی،    همیشه  پاییزی؟

 

ببین!    سراغ مرا،   هیچ‌ کس   نمی‌گیرد

مگرکه نیمه شبی، غصه‌ای، غمی، چیزی

 

تو هم که می‌رسی و   با نگاه پُر شورت

نمک     به تازه ‌ترین زخم‌ هام می ‌ریزی

 

خلاصه حسرت این ماند بردلم که شما

بیایی و بروی ،     فتنه   بر  نیانگیزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۰
سایه سار ادب

حق من بود که آغوش تو جایم بشود

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ق.ظ

حق من بود که باشى و نگاهم بکنى

که به هر ثانیه با عشق دعایم  بکنى

 

حق من بود که از نم نم باران بهشت

خوشه اى عشق بچینى و صدایم بکنى

 

حق من بود بمانى و در اندوه غروب

سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى

 

حق من بود که در منزل تو جاى شوم

نه که در خلوت کوچه  تو سلامم بکنى

 

حق من بود که آغوش تو جایم بشود

نه که در معرکه ى عشق وداعم بکنى

 

حق من بود چو آهو تو اسیرم باشى

نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى

 

حق من بود بهار دل من باشى تو

نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى

 

حق من بود تو باشى همه ى دلخوشیم

تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۸
سایه سار ادب

صورت تو روسری‌ها را چه زیبا می‌کند!

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ق.ظ

دست‌هایت روسری را از وسط تا می‌کند

این مثلث در مربع سخت غوغا می‌کند

 

مثل یک منشور در برخورد با نور سفید

روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می‌کند

 

سبز، قرمز، سرمه‌ای، فرقی ندارد رنگ‌ها

صورت تو روسری‌ها را چه زیبا می‌کند!

 

می‌شود هر تار مو یک «شب» ولی یک روسری

این همه شب را چطوری در دلش جا می‌کند؟

 

باد می‌ریزد به دورت حسرتِ تلخ مرا

باد روزی روسری را از سرت وا می‌کند

 

 رامین عرب نژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۵
سایه سار ادب

حالم بد است مثل زمانی که نیستی!

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۳ ق.ظ

حالم بد است مثل زمانی که نیستی!

دردا که تو همیشه همانی که نیستی!

 

وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!

 

عاشق که میشوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!

 

باعشق هرکجا بروی حی و حاضری

دربند این خیال نمانی که نیستی!

 

تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!

 

من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

 بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

 

غلامرضا طریقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۳
سایه سار ادب

جنس پاخورده ی بازار خریدی ، به درک

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

سعی کردم که بمانی و بریدی ، به درک ...

کارمان را به غم و رنج کشیدی ، به درک !

 

به جهنم که از این خانه فراری شده ای

عاشقت بودم و هرگز نشنیدی ، به درک

 

میوه کال غزل بودم و از بخت بدم

تو مرا هرگز از این شاخه نچیدی ، به درک

 

فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست !

جنس پاخورده ی بازار خریدی ، به درک

 

دانه پاشیدم و هر بار نشستم به کمین

سادگی کردی و از دام پریدی ، به درک

 

عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد

میکِشی از ته دل آه شدیدی ، به درک

 

نوشدارو شدی اما به گمانم قدری

دیر بالای سر کُشته رسیدی ، به درک ...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۰
سایه سار ادب

اینگونه بود ...! که بغل اختراع شد...

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

حوا که لب گشود عسل اختراع شد!

آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت!

تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!

 

 

آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت...

نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد...

 

 

آدم که سعی کرد کمی منضبط شود

مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد...

 

 

«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»

اینگونه بود ها...! که بغل اختراع شد...

 

#حامد_عسکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
سایه سار ادب

زنــــــــدگـــــی آرام است

مثل آرامش یک خواب بلند

 

زنــــــــدگـــــی شیرین است

مثل شیرینی یک روز قشنگ

 

زنــــــــدگـــــی رویاییست

مثل رویای یک کودک ناز

 

زنــــــــدگـــــی زیباست

مثل زیبایی یک غنچه ی ناز

 

زنــــــــدگـــــی تک تک این ساعتهاست

زندگی چرخش این عقربه هاست

 

زنــــــــدگـــــی راز دل مادر من

زندگی پینه ی دست پدر است

 

زنــــــــدگـــــی مثل زمان در گذر است

 

زنــــــــدگـــــی آب روانی است روان می‌گذرد ...

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۹
سایه سار ادب

ادبی کوتاه

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ

شهـــامــت مــی خواهــد

" ســـــرد بــاشــی "  و  " گــرم لبخنــد بزنـــی " ...!

============================

ﭼﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ

 

ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ " ﺷﻤﺎ " ﻫﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﻠﺪﯾﺪ

=========================

خودت باش

 

کسی هم خوشش نیومد به جهنم که نیومد

==========================

ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ پی ﺩﺭ پی ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻏﺎﺭﯼ

 ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ " ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﺶ " ﺭﺍ ﻣﯽ ﻟﯿﺴﺪ !!!

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ " ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ " ...

ﻫﻤﻪ ﺭﺍ " ﻏﺎﺭﻧﺸﯿﻦ " ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ !!!

==========================

ساعت زندگیت را

به افق آدم های ارزان قیمت کوک نکن

یاخواب می مانی

یاعقب

هیچ مدرسه ای بالاترازتجربه نیست

افسوس که

شهریه ای گران دارد

..عمر..

=======================

گر سینه شود تنگ خدا با ماهست

 

گرپای شود لنگ,خدا با ماهست

 

 دل را به حریم عشق بسپاروبرو 

 

فرسنگ به فرسنگ خدا با ماهست

==========================

این کوه که از بال مگس لرزان نیست

ما ملتمان اهل "بله قربان"نیست

بعد از دو شکست پشت هم آمریکا

فهمید حریف کشور ایران نیست

=======================

میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است

پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهی

پرتابت که کنند ، آنجا می روی که آنان می خواهند

پس پرواز را بیاموز...!!!

پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،

به "قفس" میگوید،

"تقدیر"

====================

خدا پرسید:

میخوری یا میبری؟

 و من گرسنه پاسخ دادم :

میخورم!

 چه میدانستم

 لذت ها را می برند،

 غصه ها را می خورند...

"حسین پناهی"

==================

چه رسم جالبی است !!!

محبتت را میگذارند پای احتیاجت …

صداقتت را میگذارند پای سادگیت …

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …

و وفاداریت را پای بی کسیت …

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

===========================

سبکِ نقاشیِ چشمانِ سیاهت سخت است

 

 

چند سالی ست دلِ فرشچیان می گیرد ...

============================

گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!

چقدر دردناک است فهمیدن...!!!

خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،

تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!

کاش زندگی از آخر به اول بود..

پیر بدنیا می آمدیم..

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..

سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،

نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!..

============================

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ اند٬

 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ

 

ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮف‌هاﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

==========================

خانم جسارت است ببخشید یک سوال !

با اخم تان کجای جهان را گرفته اید ؟

 

محمدعلی پورشیخ علی

========================

انشای پسربچه به پدر رفتگرش:

 

پدرعزیزم، من به خوبی مى فهمم که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیدا کند، تا آن کس که آشغال باشد و بین انسانها نان پیدا کند...!

=================

خودت باش،

نه تندیسی که دیگران می

خواهند،

وقتی روحت را قالب فکر دیگران میکنی،

زیبا میشوی به چشمشان،

قبول کن،

تمام مجسمه ها شکستنی هستند، در کمال زیبایی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
سایه سار ادب

فریدون مشیری

 

 به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما

به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۰
سایه سار ادب

سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم

 

مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم

اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم

 

خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد

دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم

 

زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم

شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم

 

ولی هرنقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد

به دستش داشت پرگاری که فکرش رانمی کردم

 

به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم

مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۸
سایه سار ادب

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

 

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:

 

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند

 

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

 

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها

 

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

 

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....

 

فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۶
سایه سار ادب

شعری از کاظم بهمنی


پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم

 

داشتم یک عصر بر‌می‌گشتم از عبدالعظیم

 

از همان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ

 

از کنارت رد شدم آرام؛ گفتی: مستقیم!

 

زل زدی در آینه، اما مرا نشناختی

 

این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم

 

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند

 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

 

بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق

 

گفت مجری بعد «بسم الله الرحمن الرحیم»:

 

یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان

 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

 

«سعی من در سر به زیری، بی‌گُمان، بی‌فایده است

 

تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم»

 

شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست

 

زیر لب گفتی: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

 

موج را تغییر دادم این میان، گفتی به طنز:

 

«با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»

 

گفتم: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند

 

گفتی: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتم: «بگذریم»...

 

 

 

جوابیه شاعری ناشناس بر شعر کاظم بهمنی:

 

 

 

در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم

 

تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»

 

زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت

 

یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم

 

رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند

 

رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم

 

شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند

 

زیر لب گفتم: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

 

موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:

 

«با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»

 

گفتی: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند

 

گفتم: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتی: «بگذریم»

 

گفتمت: «یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست»

 

داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم

 

بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری

 

مانده‌ام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۶
سایه سار ادب

غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

 گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”

از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم

صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم

نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم

دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره

غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا

نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند

گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”

گفتم آینه شیطان شده بودم عمری

خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم خدا ز دست دل من رنجیده

من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۹
سایه سار ادب

دخترم بنددلم غمگینم

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

دخترم بنددلم غمگینم

شیشه عمرغبارآگینم

جوجه گم شده درتوفانم

شاخه خم شده دربارانم

ای جگرپاره ام ای نیمه من

میوه عشق سراسیمه من

گل پیونددوغربت غزلم

حاصل ضرب دوحسرت غزلم

ارث عصیان معمایی من

امتدادخط تنهایی من

ساقه سرزده ازنخل تنم

جویی ازسیل خروشان که منم

کوکب بخت شبالوده من

غزل طبع تبالوده من

غزلم آینه اندوهم

بانگ افکنده طنین درکوهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۶
سایه سار ادب

زندگی رویش یک حادثه نیست...

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ

زندگی رویش یک حادثه نیست...

زندگی رهگذر تجربه هاست...

تکه ابری ست به پهنای غروب...

آسمانی ست به زیبایی مه...

زندگانی چون گل نسترن است...

باید از چشمه ی جان آبش داد...

زندگی مال ماست...

خوب و بد بودن آن...

عملی از من و ماست...

پس بیا تا بفشانیم همه بذر خوبی و صفا...

و بگوییم به دوست...

معنی عشق و حقیقت چه نکوست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
سایه سار ادب

بیچاره شدم در صف صدها متقاضی

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ق.ظ

با موی پریشان شده آنقدر که نازی

در حفظ مسلمانی من مساله سازی !

 

با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت

دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی

 

قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد

بیمارم و ناچار به این دست درازی

 

هر طور نگاهت بکنم قابل عرضی

حالا منم و وحشت تقسیم اراضی

 

یک شهر به دنبال تو افتاده به والله

بیچاره شدم در صف صدها متقاضی

 

آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص

آماده شدم کار دلم را تو بسازی

 

من کودک سرتق که شدم سر به هوایی

عشق تو که سر می شکند آخر بازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
سایه سار ادب

معنای لطیف عشق را فهمیدم

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۸ ق.ظ

 گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و بروی گل باریدم

 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق رو گونه های او بوسیدم

 

گفتی که ستاره شو دلی روشن کن

من همچو گل ستاره ها تابیدم

 

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

 

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و ترا به ساحل دیدم

 

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 

گفتی که شکوفه کن بفصل پاییز

گل دادم و با ترنمت روییدم

 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه بی وفاییت رنجیدم

 

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
سایه سار ادب

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ق.ظ

گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را

یا نه، ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز

که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست

چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی

همتی تا که رهایی بدهی دریا را

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۸
سایه سار ادب

امیدرهایی نیست وقتی همه دیواریم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

: اززمزمه دلتنگیم ازهمهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم

آوارپریشانی ست روسوی چه بگریزم؟

هنگامه حیرانی ست خودرابه که بسپاریم؟

تشویش هزارآیاوسواس هزاراما

کوریم ونمی بینیم ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ ازخاطرمان رفته ست

امروزکه صف درصف خشکیده وبی باریم

درداکه هدردادیم آن ذات گرامی را

تیغیم ونمی بریم ابریم ونمی باریم

ماخویش ندانستیم بیداری مان ازخواب

گفتندکه بیداریدگفتیم که بیداریم

من راه تورابسته توراه مرابسته

امیدرهایی نیست وقتی همه دیواریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
سایه سار ادب