من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!
جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر
عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟ چرا؟ چقدر؟!
هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر ـ
من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!
من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ یا چقدر...؟
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود حسی از آن ابتدا چقدر
مانند پیچکی که بپیچد به روح من
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چقدر ـ
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر ـ
خوبست با تو،با همه بی وفائیت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چقدر؟!
قلبم گرفته است،سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر..
۹۴/۰۴/۱۹
تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند