بردند سر دار و...تو انگار نه انگار
شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ق.ظ
من تب زده بیمار و....تو انگار نه انگار
لب تشنه ی دیدار و....تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ
یک گوشه ی دیوار و....تو انگار نه انگار
از چشم تو افتاده ام و زیرعبورت
له میشوم این بار و...تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....تو انگار نه انگار
من را به گناهی که نگاه تو در آن بود
بردند سر دار و...تو انگار نه انگار
جان میکنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار
بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و....تو انگار نه انگار
۹۴/۰۳/۳۰