من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد
شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ق.ظ
در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
بی دغدغه بی هیچ نبردی دلم آرام
در دام دوتا چشم دو شمشیر زن افتاد
می خواستم از او بگریزم دلم اما
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد
لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت
سید_حمیدرضا_برقعى
۹۴/۰۳/۳۰