شعر و ادب کوتاه / وقتی "باختم" مسیررا یافتم!
دیشب آهسته درِخانه ی جانانه زدم
مادرش کفش بدست آمد و جانانه ؛ زدم!
======================
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
===========================
وقتی "باختم" مسیررا یافتم!
دربزرگراه زندگی همواره راهت "راحت" نخواهد بود.
هرچاله ای "چاره ای" بمن آموخت.
برای جلوگیری از "پس رفت" پس، باید رفت...
=============================
بی تو من بیگانه ام با شعر و وزن و قافیه
رونویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل
" زهرا اقبالی "
=======================
دیوانه گفت نام اعظم خدا " نان " است ، اما این را جایی نمی توان گفت !!!
مرد گفت ؛ نادان شرم کن ، چگونه نام اعظم خدا نان است ؟؟؟
دیوانه گفت : در قحطی نیشابور ، چهل شبانه روز می گشتم ،
نه در هیچ مکانی صدای اذانی شنیدم ، و نه هیچ مسجدی را گشاده یافتم ،
آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم " نان " است .
" مصیبت نامه - عطار نیشابوری "
======================
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم.
======================
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
==========================
آرزوهایی که داری یه جا بنویس.
می دونی چرا؟ چون خدا اونها رو یادش نمی ره،
این مائیم که یادمون میره چیزهایی که الآن داریم همان آرزوی دیروزمون بوده که خدا بهمون داده