پرده چهارم از کتاب مناجات نامه چوپان معاصر نوشته طنز پرداز خلاق کشور استاد رضا احسان پور
پرده چهارم: از خودم شرمم میشود
۱۵۶خدایا!
من مثل آن بتپرست نیستم که اگر تو را نداشته باشم
خدای سنگ و چوبی داشته باشم من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم
۱۵۷خدایا!
دیوار خانهی مرا در بهشت کاهگلی بساز
میخواهم هر روز عصر با شلنگ به دیوار آب بپاشم و نفس عمیق بکشم
۱۶۲خدایا!
اشکهایم را با دست پاک میکنم تا دستانم بوی تو را بگیرد
۱۷۰خدایا!
خودت به کسی که دوستش دارم بگو که من دلم نمیخواست خلق بشوم
و فقط و فقط برای اینکه او تنها نباشد قبول کردم که بیایم دنیا
تا شاید دوستم داشته باشد
۱۷۵خدایا!
دوستت دارم حتّی توی جهنّم
۱۸۰ خدایا!
هروقت میخوانم «فتبارک الله» از خودم شرمم میشود
۱۸۳خدایا!
خودت که بهتر میدانی ما آدمها مثل دانههای انار هستیم
زیاد به ما فشار نیاور!
۱۸۸خدایا!
کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود» روی دلم زده بودی!
۱۹۱خدایا!
دست ما را بگیر و ما را از اتوبان زندگی رد کن!
۱۹۹خدایا!
آخر زندگی من
یک «ادامه دارد» بنویس!