یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!
جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ
من یک زن شاعر از همین ایرانم
میشویم و میپزم، غزل میخوانم
اکنون که همین دو بیت را میگویم
مشغول به طبخ کشک بادمجانم
نعناع و پیاز داغم آماده شده
دوغی که کنار شعر من باده شده
حالا همه چیزمان مهیا جهتِ
یک وعده غذای ظاهرا ساده شده
یک قافیه را اگر که بگذارم «دوخت»،
در مصرع بعد هم بگویم «نفروخت»،
درگیر همین قافیهها بودم که
یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!
«هرگز نگران نباش کدبانو جان!
اصلا به فدای شعر تو بادمجان!»
نه! فکر نکن که همسرم این را گفت!
از دست خیال دلخوش سرگردان!
انسیه سادات هاشمی
۹۴/۰۴/۱۹