سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

سلام ...
طی شد این عمر، تو دانی به چه سان
پوچ و بس تند، چنان باد دَمان
همه تقصیر من است، این که خودم میدانم
که نکردم فکری
که تامل ننمودم، روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان میگذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند: کنون تا بچه ست، بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش، فرصت خندیدن نیست
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ
که پس از این ز چه رو
نتوان خندیدن
هیچکس نیز نگفت: زندگی چیست؟ چرا می آئیم؟
بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه:
که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد، کام رانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این نیز، بر او عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند
سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ
به چه سان دی بُگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دَمی
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه توانی که ز کف دادم مُفت
من نفهمدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب، میتوانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات
آن کسانیکه نمیدانستند زندگی یعنی چه؟
رهنمایم بودند
عمرشان طی شد
بیهوده و بی ارزش و کار
و مرا میگفتند که چو آنان باشم
که چو آنان دائم، فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال
فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت:
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش فهمیدم

====================
پست الکترونیکی کاکوکولاک
cacocoolac@yahoo.com

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۱۵:۵۵ - dooosti
    oky.good
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۰۸:۵۲ - مــاهد ...
    احسنت
نویسندگان

یادتان هست همه عین برادر بودند…

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ق.ظ

  یادتان هست همه عین برادر بودند…

تاجر و کارگر انگار برابر بودند…؟

.

یادتان هست چه شوری همه جا برپا بود…

عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجابود…؟

.

یادتان هست همه گوش به فرمان بودند…

سینه چاک سخن پیر جماران بودند…؟

.

یادتان هست که میگفت اگر پُرباریم…

همه را ازنمک ماه محرم داریم…؟

.

یادتان هست که ازحیله دشمن میگفت…

یادتان هست که ازپیله دشمن میگفت…؟

.

گفت دلداری دشمن دلتان را نبرد…

مثل طوفان زده ها، حاصلتان را نبرد…!

.

جنگ، جنگ است فقط رنگ عوض میگردد…

نقشه ها درپی هرجنگ عوض میگردد…!

.

جنگ آنروز اگر موشکی و سرکش بود…

آتش فتنه امروز پر از ترکش بود…!

.

جنگ امروز، به دنبال اصول دین است…

این همان زخم قدیمیست، ببین چرکین است…!

.

چشم واکن اخوی، خوب ببین یارکجاست…

نخل بسیار، ولی میثم تمارکجاست…؟

.

اَیْنَ عمار کجایید جوانان وطن…؟

اَیْنَ عمار بیایید جوانان وطن…!

.

مامحال است که از بیعتمان برگردیم…

تاکه مثل پسرفاطمه بی سر گردیم…!

.

بعداز شام سیه بال، سحر می آید…

یوسف گم شده، دارد زسفر می آید…!

.

یادتان هست که مدیون شهیدان هستیم…؟

اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم…


 صابر خراسانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۲
سایه سار ادب

چقدر بد شده دنیا چقدر بد شده ایم

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ق.ظ

چقدر بد شده دنیا چقدر بد شده ایم

به جای گرمی آغوش، دست رد شده ایم

 

تو از من آن همه دور و من از تو این همه دور

شبیه آن چه که بیگانه می شود شده ایم

 

میان پیله ی احساسمان تفاهم نیست

که در منیّت خود حبس تا ابد شده ایم

 

من و تو میوه ی یک شاخه ایم و یک ریشه

جدا جدا شده ایم و سبد سبد شده ا یم

 

چقدر عیب نما و چقدر عیب شمار

شبیه آینه های تمام قد شده ایم

 

 

محمد_سلمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۹
سایه سار ادب

شبی بهانه ی من شو برای بیداری

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

شبی بهانه ی من شو برای بیداری

نگو! دوباره برایم بهانه ای داری

 

 

تمام فکر منی و نیامدی حتی

به شب نشینی این خوابهای افکاری

 

 

خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است

هنوز با همه ی روز های تکراری

 

مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد

کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!

 

چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو

شبیه مرگ  و یا ازدواج اجباری!

 

نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!

چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟

 

 

و حرف آخر من این که تا ابد ممنون

برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۸
سایه سار ادب

باسنم خواب رفت،!

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ

طرف پای سخنرانی نشسته بوده،

 

مجلس طولانی میشه

 

به بغل دستیش میگه :

از بس که نشستم، باسنم خواب رفت،!

 

طرف میگه :بله، چند بار هم صدای خروپفش اومد!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۱
سایه سار ادب

آشفته دلان را هوس خواب نباشد

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ

آشفته دلان را هوس خواب نباشد

شوری که به دریاست به مرداب نباشد


هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق

آن را که به دل عشق بود، خواب نباشد


در پیش قدت کیست که از پا ننشیند

یا زلف تو را ببیند و بی تاب نباشد؟


چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست

نرگس شود افسرده چو در آب نباشد


گفتم: شب مهتاب بیا،نازکنان گفت

آنجا که منم ،حاجت مهتاب نباشد

مهدی سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۰
سایه سار ادب

وقتیکه راه نمی روی! زمین هم نمی خوری!!!

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ

وقتیکه راه نمی روی!

          یا نمی دَوی!

          زمین هم نمی خوری!!!

 

و این " زمین نخوردن" ...

محصول سُکون است!

                   نه مَهارت! ...

 

          وقتیکه تصمیمی نمی گیری!

          و کاری نمی کنی!

          پس اشتباه هم نمی کنی!!!

 

و این " اشتباه نکردن" ...

محصول اِنفعال است!

                  نه انتخاب! ...

 

          خوب بودن ...

          به این معنی نیست که ...

          درهای تجربه را برخود ببندی!

          و فقط پرهیز کنی،

          خوب بودن ...

          در انتخابهای ماست ...

          که معنا پیدا می کند ...

          و شکل می گیرد ...

..

ﻭﺳﻌﺖ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻭﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﺎﻧﺪﺍﺯﻩ

ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ، ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻭﺭﻓﺘﺎرﺍﻭﺳﺖ .

ﻫﺮ ﭼﻪ ﻟﺒﺮﯾﺰﺍﺯﻋﺸﻖ ،ﻣﺤﺒﺖ،ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ،ﺧﺮﺩ ﻭ

ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮﯼ

ﻭﻫﺮﭼﻪ ﻣﻤﻠﻮﺍﺯﺣﺴﺎﺩﺕ، ﮐﯿﻨﻪ، ﻧﻔﺮﺕ، ﺧﺸﻢ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ

ﺑﺎﺷﯽ

ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺗﺮﯼ.

ﻫﯿﭻ ﻧﻘﺎﺏ ﻭﭘﻮﺷﺸﯽ ﺗﺎ ﺍﺑﺪﯾﺎﺭﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ

ﺩﻧﯿﺎﯾﻤﺎﻥ راندارد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۸
سایه سار ادب

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود

هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود

 

چوپانی این گله به گرگان بسپردند

این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟

 

رندان به چپاول سر این سفره نشستند

اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!

 

خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند

هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .

 

گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...

اینها همه لالایی خواباندن ما بود !

 

ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند

یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۵
سایه سار ادب

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

 

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

 

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

 

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

 

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند...

 

‫‏فاضل_نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۲
سایه سار ادب

به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد!؟

.

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد

.

عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

.

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد

.

آه! یک روز همین "آه" تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
سایه سار ادب

نه فقط اهل دعا را همه را می بخشی

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ق.ظ

امشب ای خالق یکتا همه را می بخشی

در شب قدر،خدایا همه را می بخشی

 

ای کریمی که همه ریزه خورخوان توأند

سفره ات هست مهیّا همه را می بخشی

 

گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف

می کنی باز مدارا همه را می بخشی

 

به علی،احمد و زهرا،به حسین و به حسن

تو،به این حُرمت اَسما همه را می بخشی

 

مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست

به تولّی و تبرّی همه را می بخشی

 

شیعه ی حیدر و آتش ... چقدَر بی معناست

مطمئنّم که به مولا همه را می بخشی

 

دست خالی نرود هیچ کسی از این جا

تو در این لیله ی احیا همه را می بخشی

 

آن قدر لطف و عنایت به همه داری که

نه فقط اهل دعا را همه را می بخشی

 

یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد

شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی

 

به خدایی تو سوگند که در وقت سحر

وسط گریه و نجوا همه را می بخشی

 

پر توبه بده تا سوی تو پرواز کنم ...

... تا ببینم که چه زیبا همه را می بخشی

 

من زمین خورده ام امّا نه شبیه عبّاس

به زمین خوردن سقّا همه را می بخشی

التماس دعا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۳
سایه سار ادب

شب قدر شب بیدار شدن است... نه بیدار ماندن...

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ

شب قدر شب بیدار شدن است... نه بیدار ماندن...

دعا کنیم بیدارشویم...

اگر یادتان بود و باران گرفت

 دعایی به حال بیابان کنید

دعایی به حال دل ما کنید

======================

: ﺑﺮ ﺭﻭﺡ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻧﺪ

ﺑﺮ ﻣﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻧﺪ

ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪمی زد و ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺳﺮ 

ﺍﻧﮕﺎﺭﺑﻪ ﻓﺮﻕ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻧﺪ .


 ﺿﺮﺑﺖ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ‏(ﻉ ‏) ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﺎﺩ

التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۱
سایه سار ادب

دو سه شب مانده ابوحمزه بخوانم یارب

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ

دو سه شب مانده که با گریه مباهات کنم

به حسینیه بیایم و مناجات کنم 

 

دو سه شب مانده ابوحمزه بخوانم یارب

از سر خوف و رجا با تو ملاقات کنم

 

کاش آدم بشوم... محض رضای دل تو

پی عصیان نروم ، بلکه مراعات کنم

 

رمضان آمد و گشت و من بیچاره فقط

باید اظهار پشیمانی از عادات کنم

 

مطمئنم وسط روضه مرا می بخشی

یادی از زخم سر مادر سادات کنم 

 

 بی نوایم به علی نان و نوایم بدهید

روسیاهم نظری کرده بهایم بدهید

 

 آرزویم همه این است مقرب باشم

میشود که دوسه تا جام بلایم بدهید

 

سگ اصحاب علی هستم و در خانه ی او

میشود با کرم فاطمه جایم بدهید؟؟

 

به هوای سفری سوی نجف میمیرم

پر پرواز به ایوان طلایم بدهید 

 

باب رفتن به نجف از گذر کرببلاست

به حسین بن علی حال بکایم بدهید

 

نذر کردم پدر و مادر خود را ببرم

دو سه تا تذکره ی کرببلایم بدهید

 

عرفه....لطمه زنان...شارع بین الحرمین

رخصت هروله در سعی و صفایم بدهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۷
سایه سار ادب

قسم خورده ترین تیغ، فرود آمد و رفت

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ

و قسم خورده ترین تیغ، فرود آمد و رفت

ناگهان هر چه نفس بود، کبود آمد و رفت

 

در خطر پوشی دیوار، ندیدیم چه شد

برق نفرین شده ای بود، فرود آمد و رفت

 

کودکی، بادیه ای شیر، خطابی خاموش:

«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»

 

از خَم کوچه پدیدار شد انبان بر دوش

تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت

 

از کجا بود، چه سان بود؟ ندانستیمش

این قدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت

 

#محمدکاظم_کاظمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۹
سایه سار ادب

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

: عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم


پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط بی بال و پری بود نمی دانستیم


آسمان ازتو خبر داشت ولی ما از تو 

سهممان بی خبری بود  نمی دانستیم


آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم


این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۶
سایه سار ادب

قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق!

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ق.ظ

 قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع شوم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست در افتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور مرا چله بست شو

قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق!

 

علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۴
سایه سار ادب


 

«هر بیت اشاره به یکی از"حضرات معصومین علیهم السلام"داره»

 

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد / بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد

 

بیت‌هایم همه قرآن روی سر آوردند / چارده مرتبه. آنگاه دلم محرم شد

 

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم / بوسه می‌خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

 

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت / گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد

 

بعد هم پشت همان پنجره‌ی رویایی / چشم من محو ضریحی که نمی‌دیدم شد

 

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق / گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

 

گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم: / به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

 

آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم / کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

 

روی سجاده‌ی خود یاد لبت افتادم / تشنه‌ام بود، ولی آب برایم سم شد

 

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد / از محمد به محمد که میسر هم شد

 

من مسلمان شده‌ی مذهب چشمی هستم / که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد

 

سالها پیر شدم در قفس آغوشت / شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

 

کاروان دل من بسکه خراسان رفته است / تار و پود غزلم جاده‌ی ابریشم شد

 

سالها شعر غریبانه در ابیات خودش / خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

 

داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم / برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

 

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت / یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

 

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت / آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

« سید حمیدرضا برقعی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۱
سایه سار ادب

ﺳﺎﯾﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ همه تا صبح بازه

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺐ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭﺍﺣﺪﻩ  !

ﺧﺪﺍ ﺳﺎﯾﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ

 

ﺩﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺣﺬﻑ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ

 

ﺣﻮﺍﺳمون ﺑﺎﺷﻪ تو ﺧﻮﺍﺏ غفلت ﻧﻤﻮﻧﯽم !!

🌾🌸🌾🌸🌾🌸

                        التماس دعا     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۸
سایه سار ادب

تقدیر ماهنوز به دنیا نیامده

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ق.ظ

: ای دل بسوز تا شب احیا نیامده

تقدیر ماهنوز به دنیا نیامده 


فرقی نکرده ایم زاحیای سال پیش 

توبه چرا سراغ دل ما نیامده 


گویی به گوش عده ای از ما هنوز هم 

هل من معین غربت آقا نیامده 


آری برای بنده شدن وقتمان کم است 

ای دل بسوز تا شب احیا نیامده

 

 

«اللهم عجل لولیک الفرج»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۷
سایه سار ادب

در کوفه می گوید اذان آخرش را

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ

امشب علی میریزد اشک باورش را

در کوفه می گوید اذان آخرش را

 

روی لبش انا الیه راجعون است

در آسمان ها دوخته چشم ترش را

 

مرغابیان خانه دامن را نگیرید

خالی کنید ای عرشیان دور و برش را

 

با رفتن بابا خدا می داند و بس

در بین خانه حال زار دخترش را

 

ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز

او قصد دارد که ببیند همسرش را

 

او قصد دارد که ببیند بار دیگر

رنگ کبود صورت نیلوفرش را

 

با تیغ زهرآلود فرقش را شکستند

هم فرق او را هم نماز آخرش را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۵
سایه سار ادب

کوتاه ... تک بیت... دوبیت...

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ

بهاری  هست  و  پاییزی  نباشد

بود شمسی که  تبریزی  نباشد

اگر  گنج  طلا  را  هم  بیابی

چو  قلب  پاک  شهریزی  نباشد

حسینی

========================

جای جو در سفره ها گندم شده/

فکر و ذکر آدمی مردم شده/

زهد و عرفان و عبادت پیشکش/

راه و رسم آدمیت گم شده/

======================

در اوج یقین اگرچه تردیدی هست

 

 در هر قفسی کلید امیدی هست

 

   چشمک زدن ستاره در شب یعنی

 

  توی چمدان ماه، خورشیدی هست ...

========================

نقّاش می کشید تورا درخیالِ خویش

 

شاعرشد،آن زمان، که نگاهی به کارکرد....

=============================

سکوتم بوی آرامش ندارد

 

جنونم با کسی سازش ندارد

 

به غیر از چشم های عاشق تو

 

جهانم چیز با ارزش ندارد

=====================

سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای

 

آهسته می تراود از این غم ترانه ای

 

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

 

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!

 

قیصر امین پور

=================

ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ نمیگوید  ﻧﻪ !!!!  ﺧﺪﺍ ﺳﻪ ﮔﺰﯾﻨﻪ ﺩﺍﺭﺩ :

ﺁﺭﯼ ؛

ﺑﺎﺷﻪ اما  ﺍﻻﻥ ﻧﻪ ؛

ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﻡ ... ﻓﻘﻂ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ

===============================

بگویید آن کمان ابرو ، سلاحش را نگه دارد!

دلم را چشم هایش تیرباران کرد

و من تسلیم  ، تسلیمم ! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۸
سایه سار ادب

من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ق.ظ

: می توانی بروی قصه و رویا بشوی

 

راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

 

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی

 

من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی

 

آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛

 

چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی

 

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

 

من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی

 

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط

 

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

 

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی


می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

 

در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی


 

بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد

 

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۱
سایه سار ادب

این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ

: پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است

آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است

 

شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است

 

در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است

 

روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است

 

درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست

آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۱۶
سایه سار ادب

عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ

ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی

 

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چشم آهوها هراسان شد گمان کردم تویی

 

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی

هرکجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی

 

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

 

باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی

 

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم

سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۱۵
سایه سار ادب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۳ ق.ظ

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۱۳
سایه سار ادب

عاقبت با قلم ‫شرم نوشتند: نشد!

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ق.ظ

به خداحافظی تلخ تو ‫سوگند نشد

 که تو ‫رفتی و ‫‏دلم ثانیه ای بند نشد


 ‫‏لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم

 هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد


با چراغی همه جا گشتم وگشتم ‫

درشهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد

 جانشین تو در این سینه خداوند نشد


خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

 عاقبت با قلم ‫شرم نوشتند: نشد!

‫‏فاضل_نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۱۲
سایه سار ادب

جوان هستیم و درگیریم با انواع خوشکل ها

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ق.ظ

جوان هستیم و درگیریم با انواع خوشکل ها

"الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها"


چه شرح و وصف و توضیحی بگو می خواهد آخر این

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

 

و در طوفان مشکل ها عجب نبود اگر زایم

"کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها"

 

دماغ و چشم و ابرویش کنار اصلا خودت دیدی

"زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها"

 

بپرس از عمه ات ساقی دلیل حال زارم را

"که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها"

 

نیازی نیست بیش از این بخوانم روضه ی مکشوف

"نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها"

 

 و در پایان برای کاهش سوزش، بگویم که

"متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها"

رضا احسان پور

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۷:۰۷
سایه سار ادب

ردپایی از نگاه هیچ کس

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ق.ظ

یک نفس با دوست بودن همنفس

 

آرزوی عاشقان این است و بس

 

واحه های دور دست دل کجاست؟

 

تا بیاسایم در خود یک نفس؟

 

واحه هایی گم که آن جا کس نیافت

 

ردپایی از نگاه هیچ کس

 

خسته ام از دست دلهایی چنین

 

پیش پا افتاده تر از خاروخس

 

ارتفاع بالها:سطح هوا

 

فرصت پروازها تا سقف قفس

 

خسته از دل

 

خسته از این دست دل

 

ای خوشا دل های دور از دسترس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۵۷
سایه سار ادب

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟ / قیصر امین پور

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۵ ق.ظ

: از غم خبری نبود اگر عشق نبود

 

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی رنگتر از نقطه ی موهومی بود

 

این دایره ی کبود اگر عشق نبود

 

از آینه ها غبار خاموشی را

 

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 

در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است

 

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟

 

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

 

از دست تو در این همه سرگردانی

 

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

 

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۵۵
سایه سار ادب

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت /قیصر امین پور

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

 

سوختم خاکسترم آتش گرفت

 

چشم واکردم سکوتم آب شد

 

چشم بستم بسترم آتش گرفت

 

در زدم کس این قفس را وا نکرد

 

پر زدم بال و پرم آتش گرفت

 

از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت

 

حرفی از نام تو آمد بر زبان

 

دستهایم دفترم آتش گرفت

 

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۵۱
سایه سار ادب

امروز یه چیزی فهمیدم

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ق.ظ

یادمه بچگی هام وقتی می رفتم مزار سعی می کردم پام رو قبرا نره !

 

تا پام رو یکیشون می رفت، جیگرم آتیش می گرفت چشامو می بستم،

 

 تو دلم براش صلوات می فرستادم.

چند سال گذشت.....

 

من بزرگتر .... مرده ها بیشتر....قدیمی ها پوسیده تر ..... جدیدی ها با سنگ  شکیل تر.

 

 امروز یه چیزی فهمیدم

 

 ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم

 

این روزها چقدر راحت روی زنده ها و احساسشون پا میزاریم

 

 

کاش همون بچه می موندیم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۷
سایه سار ادب