سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

شاعران بدون پروانه

سایه سار ادب

سلام ...
طی شد این عمر، تو دانی به چه سان
پوچ و بس تند، چنان باد دَمان
همه تقصیر من است، این که خودم میدانم
که نکردم فکری
که تامل ننمودم، روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان میگذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند: کنون تا بچه ست، بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش، فرصت خندیدن نیست
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ
که پس از این ز چه رو
نتوان خندیدن
هیچکس نیز نگفت: زندگی چیست؟ چرا می آئیم؟
بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه:
که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد، کام رانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این نیز، بر او عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند
سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ
به چه سان دی بُگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دَمی
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه توانی که ز کف دادم مُفت
من نفهمدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب، میتوانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات
آن کسانیکه نمیدانستند زندگی یعنی چه؟
رهنمایم بودند
عمرشان طی شد
بیهوده و بی ارزش و کار
و مرا میگفتند که چو آنان باشم
که چو آنان دائم، فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال
فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت:
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش فهمیدم

====================
پست الکترونیکی کاکوکولاک
cacocoolac@yahoo.com

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۱۵:۵۵ - dooosti
    oky.good
  • ۲۰ تیر ۹۴، ۰۸:۵۲ - مــاهد ...
    احسنت
نویسندگان

جِگرِ خون شده ام ، خون_جِگَرت خواهد کرد .

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

آخرش دردِ دِلَت ، دَر به دَرَت خواهد کرد !

مهره ی مارِ کسی ، کور و کَرَت خواهد کرد !

عشق ، یک شیشه ی انگور کنار افتادست !

که اگر کُهنه شود ، مَست تَرَت خواهد کرد !

از همان دست که دادی ، به تو بَر خواهد گَشت !

جِگرِ خون شده ام ، خون_جِگَرت خواهد کرد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۷
سایه سار ادب

فردی به مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی می شود و تمامی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد به او گفت :

 دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم .

 شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری به سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در شلوغ ترین میدان شهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند .

 غروب که برگشت، دید که تمامی تابلو علامت خورده است . بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد و از وی گله مند شد . استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقا بازگو کرد .

 استاد به او گفت : آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟

 شاگرد نیز چنان کرد . استاد آن نقاشی را در همان میدان شلوغ شهر قرار داد، ولی این بار رنگ و قلم را در کنار آن تابلو قرار داد، اما متنی که در کنار آن نوشت، این بود:  از رهگذران خواهش می کنیم اگر جایی از نقاشی اشکال و ایرادی دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.

 غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده است. این تابلو یک هفته در آنجا بود، ولی هیچ کس هیچ نکته ای را اصلاح نکرد؛ حتی صاحب نظران در رشته نقاشی . استاد به شاگرد گفت: حالا فهمیدی که من همه چیز را به تو آموزش داده ام، اما نکته مهم تر از همه این که تمام مردم می توانند انتقاد کنند، ولی کسی پیدا نمی شود که اصلاح کند!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۲
سایه سار ادب

یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

من یک زن شاعر از همین ایرانم

می‌شویم و می‌پزم، غزل می‌خوانم

اکنون که همین دو بیت را می‌گویم

مشغول به طبخ کشک بادمجانم

 

نعناع و پیاز داغم آماده شده

دوغی که کنار شعر من باده شده

حالا همه چیزمان مهیا جهتِ

یک وعده غذای ظاهرا ساده شده

 

یک قافیه را اگر که بگذارم «دوخت»،

در مصرع بعد هم بگویم «نفروخت»،

درگیر همین قافیه‌ها بودم که

یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!

 

«هرگز نگران نباش کدبانو جان!

اصلا به فدای شعر تو بادمجان!»


نه! فکر نکن که همسرم این را گفت!

از دست خیال دلخوش سرگردان!

 

انسیه سادات هاشمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۸
سایه سار ادب

خدا از چشم‌هایت آیه‌ای بهتر نیاورده

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ

خدا از چشم‌هایت آیه‌ای بهتر نیاورده

 

هنوز از کار چشمانت کسی سر در نیاورده


 

تقاص چشم خونبارت، هراس چشم خونریزت

 

"دمار از من بر آورده‌ست و کامم بر نیاورده"


 

"به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را"

 

خدا زیبا تر از زیبایی‌ات زیور نیاورده


 

چه سهل و ممتنع برداشتی ابروت را، سعدی-

 

خودش را کُشته و بیتی چنین محشر نیاورده


 

پریشان کرده هر روز مرا یلدای گیسویش

 

اگر چه این بلا را هیچ شب بر سر نیاورده

بهمن صباغ زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۵
سایه سار ادب

دروازه‌ی قلب من و شلیک تو... وا کن

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

یک زاویه ی بسته ی آغوش بنا کن

با قاعده ی بازی ِ بی قاعده تا کن

 

یک عمر تماشاچی فوتبال تو بودم

یک بار نگاهی به گل ِ دامن ما کن

 

در کرنر چشمت زده یک چشمه‌ی تکنیک

دروازه‌ی قلب من و شلیک تو... وا کن

 

این وقت کشی هات مرا می کشد آخر

بیرون برو از بازی و تجدید قوا کن

 

می خواهم ازین خط دفاعی که کشیدی

هرطور شده بگذرم این دفعه خطا کن

 

تعویض که بد نیست ، بیا یوسفم این بار

از پشت بکش پیرهنم را ..... و رها کن

 

من می گذرم از خط دروازه ، ولی تو

فکر گذر از پیچ و خم حاشیه ها کن

 

شیرینی دل باختن ِ من به تو کم نیست

هر بیت غزل واره گواه است نگا کن

 

یک چند قدم مانده به دیدار نهایی

گل بوسه ی آخر بزن و جشن به پا کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۳
سایه سار ادب

گاه گاهی که کنارت بِنِشینم کافیست!

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ق.ظ

دلخوشم با غزلی تازه... همینم کافیست...

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست!

 

قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو...

گاه گاهی که کنارت بِنِشینم کافیست!

 

گله ای نیست... من و فاصله ها همزادیم...

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست!

 

آسمانی... تو در آن گستره خورشیدی کن...

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست!

 

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه...

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست!

 

فکر کردن به تو یعنی غزلِ شور انگیز...

که همین شوق مرا... خوب ترینم  کافیست...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۰
سایه سار ادب

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻏﺰﻝ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﺑﻌﺪِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﻧﺶ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ

 

ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻭ ﻋﺎﺷﻖِ ﺷﻌﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﻋﺮ ﭘﯿﺸﮕﯽ

ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺮﻓﻨﺪ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻟﺮﺑﺎﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ

 

ﻣﻦ ﮐﻪ " ﺷﺎﻋﺮ" ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﺸﻖِ ﺍﻭ ﭼﻨﯿﻦ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥِ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، "ﺷﺎﻋﺮ ﻧﻤﺎﯾﯽ " ﻣﯿﮑﻨﻢ !!

 

ﻗﻠﺐ ﺍﻭ ﺳﻨﮕﯿﺴﺖ، ﻣﻦ ﻣﯿﮑﻮﺑﻤﺶ ﺑﺎ ﺷﻌــﺮ ﻧﺎﺏ

ﮐﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ

 

ﺍﻭ ﻃﻠﺴﻤﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻧﻈﻴﺮ

ﺷﻌﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ، ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ

 

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻋﺠﺎﺯ "ﻏﺰﻝ " ﺑﺮ ﻗﻠﺐ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺍﻗﻔﻢ

ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ "ﻏﺰﻝ " ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۶
سایه سار ادب

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ

 مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند…

 

 

مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
سایه سار ادب

من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ

هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر

عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟ چرا؟ چقدر؟!

 

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو

از ابتدای ساده این ماجرا چقدر ـ

 

من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!

من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ یا چقدر...؟

 

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی

عادت نبود حسی از آن ابتدا چقدر

 

مانند پیچکی که بپیچد به روح من

ریشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چقدر ـ

 

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند

اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر ـ

 

خوبست با تو،با همه بی وفائیت

قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چقدر؟!

 

قلبم گرفته است،سرم گیج می رود

هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
سایه سار ادب

عاشقِ معشوقه ی مردم نشوید

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

فصل تابستان شده!..اصلاحواسم جمع نیست

روزها را، شصت روزی می شود ، نشمرده ام!

 

مطمئنم گفته بودی : با توام ، تا روز مــرگ

من فقط شک میکنم گاهی.....مبادا مرده ام

 محسن_نظری

========================

عشق، دعوای میان خِرَد و احساس است

سرنوشت همه عشّاق جهان، حساس است

لااقل عاشقِ معشوقه ی مردم نشوید

که به فتوای همه، مظهر حق الناس است

 

نفیسه سادات موسوى

======================

کور شد ذوقِ پسرها ، شعر گفتن سخت شد

 

مد شد از وقتی به جای دامن این شلوارها

=========================

با وفا خواندمت از عمد که تغییر کنی

 

گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

=======================

یک عمر درون خویش تکرار شدم

در گوشه ای از خودم تلنبار شدم

گنجشک به خواب رفته بودم دیشب

امروز ولی کلاغ بیدار شدم

=====================

بین ما خلق جهان مهر و وفا گم شده است

کج نهادی روش غالب مردم شده است

عقل میگفت بــــرو عشق به پایان آمــد

عشق میگفت بمان سؤ تفاهم شده است

=======================

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی

 

که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد !!

 

" بیدل دهلوی "

========================

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۸
سایه سار ادب

بزرگترین چتر دنیا

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ق.ظ

(وقتی چترت خداست)

بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد.

 

(وقتی دلت با خداست)

بگذار هر کس میخوا هد دلت را بشکند.

 

(وقتی توکلت با خداست)

بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند.

 

(وقتی امیدت با خداست)

بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند.

 

(وقتی یارت خداست)

بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند.

 

(همیشه با خدا بمان. )

چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست. . .

 

چتر خدا بالای سر زندگیتون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۷
سایه سار ادب

سهراب سپهری چقدر زیبا گفت:

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...


ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...

ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...


ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...


ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...

ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...


ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۵
سایه سار ادب

بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی /شهریار

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ

: راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی

آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی


هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم

تو پرده نشینی و من هرزه هر جایی


بیدار تو تا بودم رویای تو میدیدم

بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی


از چشم تو می خیزد هنگامه ی سرمستی

وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی


هر نقش نگارینت چون منظره خورشید

مجموعه لطف است و منظومه زیبایی


چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست

در عشق نمی گنجد این حسن تماشایی

شهریار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۳
سایه سار ادب

انقلاب خویش را همواره صادر میکنیم

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ

برکهٔ دلگیر ما یک روز دریا میشود

کشور ما عاقبت آقای دنیا میشود

 

انقلاب خویش را همواره  صادر میکنیم

معنویّت پخش تا چین و اروپا میشود

 

شیعه چندین شعبه خواهد زد درآنجا مثل قُم

حوزهٔ علمیّه در پاریس و رُم  وا  میشود

 

ما نماز جمعه در واشینگتن خواهیم خواند

عرصهٔ کاخ سفید آنجا مُـصلّا میشود

 

مینهد ٬بــاراک٬ یک عمّامه، میپوشد عبا

نام ایشان حجةالاسلام اوباما میشود

 

بین خواهرْ آنجلینا جولی و خواهرْ لوپـز

بر سر چادر نماز و مُــهر، دعوا میشود

 

آنکه میمون میفرستاد از زمین توی فضا

با عنایات خدا مسئول ناسا میشود

 

میشود یکباره اسرائیل محو از نقشه ها

بعد میگوییم ما: دیدید حالا میشود!

 

دیـــسکوها،بـــارها،میخانه ها، آنخانه ها!!!

پایگاه این بسیجیهای رعنــا میشود

 

با وَن ارشاد، لندن را قُرُق خواهیم کرد

در بِلاد کافران اسلام إحیا میشود

 

تا بجای الکل از اکسیر دین گردند مست

آب زمزم توی بطری های وُدکا میشود

 

جای شو، برنامه های پنج تا کانال ما

از تلویزیون امریکا تماشا میشود

 

در همین تحصیل هم الگوی آنها میشویم

درس امریکاییان تصمیم کبرا میشود

 

از محالات نیست اینهایی که گفتم من، ولی

هر جوان شیعه گاهی غرق رؤیا میشو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۰
سایه سار ادب

بهترین لحظه‌ی شب لحظه‌ی تابیدن توست

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ

: روز خاموش که شد وقت درخشیدن توست

بهترین لحظه‌ی شب لحظه‌ی تابیدن توست


ابرها پشت به ماهند به تو خیره شدند

ماه پنهان شده هم محو درخشیدن توست


دیده‌ام مثل گلی باز، تو را بعد از این

فکر آشفته‌ی من در هوس چیدن توست


قرن‌ها فاصله باقی است میان من و شعر

این که شاعر شدم از معجزه‌ی دیدن توست


پلک بر هم نزنم وقت تماشا به خدا

اوج عاشق شدنم دیدن خندیدن توست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۸
سایه سار ادب

خدای من همین جا در کنار دلواپسی هایم نشسته

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

خدایِ من نه دورِ کعبه است

نه در کلیسا

نه در معبد

خدایِ من همینجاست

کنارِ تمامِ دلواپسی هایم

کنارِ تمامِ بغض هایم؛خنده هایم

خدای من نمی ترساند مرا از آتش

اما

می ترساند مرا از شکستنِ دلی

اشک آوردن به چشمی

نا حق کردنِ حقی

خدایِ من می بیند مرا هرجا که باشم

می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم

خدایِ من مرا از هیچ نمی ترساند

جز بی فکر سخن گفتن و رنجاندنِ دلی

خدایِ من، خدایِ تمامِ مهربانی هاست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
سایه سار ادب

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ،

ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ،

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ ،

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ ،

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻮﯾﯿﺪ ،

ﻭ ﺍﯾﻦ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﺳﺖ ،

ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ،

ﮐﻪ ﮐﻔﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ،

ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﻬﺎ ، ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ،

ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻻﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺯﯾﻢ ،

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﺴﺘﻦ ،

ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺳﻮﺩﯼ ، ﺍﯼ ﺁﺩﻡ ، !...

ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﯽ ،

ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﭙﺎﺭﯼ ،

ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ،

ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺁﺧﺮ ، ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ ، !!...

ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﺮﻡ !! ﺑﺎﺷﺪ ، !!...

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ، ﺯﺍﻫﺪﯼ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ

ﺑﺎﺷﻢ ، ...

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ، ...

ﺑﻪ ﻗﺪﯾﺴﯽ ﺑﺪﻝ ﺳﺎﺯﻡ ،

ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ، !!...

ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...

ﮐﻪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ، ...

ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ،

ﺧﺪﺍ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ،

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﺰﺍﺩﯼ ،

ﮐﻪ ﺍﻭ ﯾﮑﺘـــﺎﺗﺮﯾﻦ ،

ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ،

ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ، ...

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۹
سایه سار ادب

ﻣﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ!

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ق.ظ

ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ منوط به،

ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ!

و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ،

ﺑﺪﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ!


 

ﻣﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ!

 

ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ:

ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ اﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.

ﮔﻔﺖ:

 

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،

ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ!

 

ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ;   ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۷
سایه سار ادب

عشق یک اتفاق ساده نبود

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ

عشق یک اتفاق ساده نبود

 

حاصل جمع یک اراده نبود

 

در گذرگاه لاله های بهار

 

بوته خار کنار جاده نبود

 

مثل عقل ذلیل هر جایی

 

قابل سوء استفاده نبود

 

یا چو اشک ریای زهد فروش

 

حقه باز و حرامزاده نبود

 

در گلستان یاس پرور حسن

 

سرو از پای اوفتاده نبود

 

محفل رندهای یکدله را

 

جز عبور شمیم باده نبود

 

تحفه ای ازگشاده رویی داشت

 

دستهایش اگر گشاده نبود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۴
سایه سار ادب

شعر و ادب کوتاه / وقتی "باختم" مسیررا یافتم!

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

دیشب آهسته درِخانه ی جانانه زدم

 

مادرش کفش بدست آمد و جانانه ؛ زدم!

======================

 

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم

 

تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی

  من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

===========================

وقتی "باختم" مسیررا یافتم! 

دربزرگراه زندگی همواره راهت "راحت" نخواهد بود.

 هرچاله ای "چاره ای" بمن آموخت. 

برای جلوگیری از "پس رفت" پس، باید رفت...

=============================

بی تو من بیگانه ام با شعر و وزن و قافیه

رونویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل

 

" زهرا اقبالی "

=======================

دیوانه گفت نام اعظم خدا " نان " است ، اما این را جایی نمی توان گفت !!!

مرد گفت ؛ نادان شرم کن ، چگونه نام اعظم خدا نان است ؟؟؟

دیوانه گفت : در قحطی نیشابور ، چهل شبانه روز می گشتم ،

 نه در هیچ مکانی صدای اذانی شنیدم ، و نه هیچ مسجدی را گشاده یافتم ، 

آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم " نان " است .

" مصیبت نامه - عطار نیشابوری "

======================

من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

 

از دوست به یادگار دردی دارم

 

کآن درد به صد هزار درمان ندهم.

======================

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

 

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

==========================

آرزوهایی که داری یه جا بنویس.

می دونی چرا؟ چون خدا اونها رو یادش نمی ره، 

این مائیم که یادمون میره چیزهایی که الآن داریم همان آرزوی دیروزمون بوده که خدا بهمون داده

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۱
سایه سار ادب

 پرده چهارم: از خودم شرمم می‌شود

 ۱۵۶خدایا!

من مثل آن بت‌پرست نیستم که اگر تو را نداشته باشم

خدای سنگ و چوبی داشته باشم  من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم

 ۱۵۷خدایا!

دیوار خانه‌ی مرا در بهشت کاهگلی بساز

می‌خواهم هر روز عصر با شلنگ به دیوار آب بپاشم و نفس عمیق بکشم

 ۱۶۲خدایا!

اشک‌هایم را با دست پاک می‌کنم تا دستانم بوی تو را بگیرد

 ۱۷۰خدایا!

خودت به کسی که دوستش دارم بگو که من دلم نمی‌خواست خلق بشوم

و فقط و فقط برای اینکه او تنها نباشد قبول کردم که بیایم دنیا

تا شاید دوستم داشته باشد

 ۱۷۵خدایا!

دوستت دارم حتّی توی جهنّم

 ۱۸۰ خدایا!

هروقت می‌خوانم «فتبارک الله» از خودم شرمم می‌شود

 ۱۸۳خدایا!

خودت که بهتر می‌دانی ما آدم‌ها مثل دانه‌های انار هستیم

زیاد به ما فشار نیاور!

 ۱۸۸خدایا!

کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود» روی دلم زده بودی!

 ۱۹۱خدایا!

دست ما را بگیر و ما را از اتوبان زندگی رد کن!

 ۱۹۹خدایا!

آخر زندگی من

یک «ادامه دارد» بنویس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۱
سایه سار ادب

پرده سوم: تو خوب‌تر از آنی که مرا تنها بگذاری

۱۰۲ خدایا!

مرا به خاطر همه‌ی مورچه‌هایی که کشته‌ام ببخش

 

۱۰۶ خدایا!

ممنونم که فقط یکی هستی چینی‌ها عمراً بتوانند تقلبی‌ات را بسازند

 

۱۰۸ خدایا!

مرا ببخش که بعضی وقت‌ها با تو شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کرده‌ام!

یعنی فقط زمانی سراغت آمد‌ه‌ام که احتیاجت داشته‌ام

 

۱۱۱ خدایا!

من از اختیارهایم می‌ترسم

فردا، پس‌فردا، خودت به خاطر همه‌ی آن‌ها یقه‌ام را می‌گیری

 

۱۱۶خدایا!

من اگر بسوزم بوی گند می‌دهم!

خود دانی، می‌خواهی بیندازی جهنم، بینداز!

 

۱۱۹خدایا!

گوش‌هایم دراز شده است

کی وقت داری بیایم برایم کوتاهش کنی؟

 

۱۲۲خدایا!

حیف نیست بهشت به این قشنگی ساخته‌ای،

آن وقت به همه نشانش ندهی؟

 

۱۲۷خدایا!

کاش بیمارستان‌ها بخش کودکان سرطانی نداشت

 

۱۳۲خدایا!

شش روز طول کشید تا دنیای ما را بسازی

آن وقت ما در یک چشم بهم زدن آن را خراب می‌کنیم!

ببخشید!

 

۱۳۷خدایا!

من فقط یک «مسکن مهر» سراغ دارم آن‌هم خانه‌ی تو است

 

۱۳۸خدایا!

آسایش دو گیتی تفسیر این سه حرف است:

۱- خدا ۲- را ۳- شکر

 

۱۴۳خدایا!

تو خوب‌تر از آن هستی که مرا تنها بگذاری

 

۱۴۴خدایا!

به یک نفر می‌گویند: «یک دروغ بگو»

می‌گوید: «خدا نمی‌بخشد»

 

۱۴۷خدایا!

توی «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیهِ راجعون»

«اِلیهِ راجعون» یعنی پیش خودت؛ درست است؟

پیش خودت که جهنم نمی‌شود! می‌شود؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۹
سایه سار ادب

"مهربان "با من بمان!!!

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

 

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

 

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

 

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

 

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

 

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

 

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود

نیما یوشیج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۹
سایه سار ادب

سرِ هر پیچ یک «ون ارشاد...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ق.ظ

دوست دارم به من بگوید «تو»

او صدا می کند مرا «استاد»

طرزِ شیرینِ «سین»ِ «استادش»

می کند آخرش مرا «فرهاد»

 

لهجه اش مشهدیّ و تهرانی است

می کشد جمله را کمیّ و مرا

شیوۀ «سینش» آخرش مثلِ

پرِ کاهی به باد خواهد داد

 

در خیالاتِ خود شبی رفتم

 به حرم تا سبک شوم ناگاه

دیدم او را موقّر و سنگین

وسطِ صحن، «صحنِ گوهرشاد»

 

داشت می گفت «السلام علیک»

دلِ من مستِ شیوۀ «سینش»

شد و برگشتم و دوان رفتم

تا رسیدم به «پنجره فولاد»

 

پنجه ها را به پنجره بستم

 دلِ خود را گره زدم به خدا

چشمهایم به پشتِ پنجره بود

 که نگاهم به چشم او افتاد

 

داشت می گفت «السلام علیک

یابن موسی» ... و شیوۀ «سینش»

در فضا مثلِ عطر می پیچید

مست بودند دورِ او افراد

 

رو به هر سو که داشتم او بود

مثلِ معنای «ثمّ وجه الله»

هر طرف می گریختم او بود

شاهد «ربّک لبالمرصاد»

 

چشمِ زیبای او به من افتاد،

مثلِ آیینه شد در و دیوار

وسطِ ذکر «السلام علیک»

ناگهان نعره زد : سلام «استاد»

 

رفتم از خود برون و برگشتم

دیدم او را که دست در دستیم

شبِ مهتاب از حرم رفتیم

پا به پا و پیاده تا «سجّاد»

 

دست در دست و پا به پا بودیم

شبِ مهتاب بود و می دیدیم

سرِ هر کوچه یک «الف سرباز»

سرِ هر پیچ یک «ون ارشاد...

 

دکتر غلامعباس سعیدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۸
سایه سار ادب

غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

: غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود

در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود

 

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود

 

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

 

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود

 

باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود

 

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم

از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
سایه سار ادب

چیست فرق آدمی با جانور ؟!

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ

چیست فرق آدمی با جانور ؟!

تا که می نازد به خود از آن بشر!

 

درطبیعت بی گمان هرجانور

هست هنگام سیری بی خطر 

 

من نمی دانم چرا نوع بشر

وقت سیری می شود خونخوارتر !!!

 

 

هیچ شیری دیده ای در بیشه زار

جمع شیران را کشد بالای دار ؟!

 

هیچ گرگی بوده کز بهر مقام

گرگها را کرده باشد قتل عام ؟!

 

هیچ ماری دیده ای با زهر خود

کُشته ها برپا کند در شهر خود ؟!

 

هیچ میمون ساخته بمب اتم

تا که هستی را کند از صحنه گُم ؟!!!

 

دیده ای هرگز الاغی باربر

مین گذارد کار زیر پای خر ؟!

 

هیچ اسبی دیده ای غیبت کند ؟!

یا به اسب دیگری تهمت زند ؟!!

 

هیچ خرسی آتش افروزی کند ؟!

یا گرازی خانمان سوزی کند ؟!!!

 

هیچ گاوی دیده ای کز اعتیاد

داده گاو و گاوداری را به باد ؟!!

 

پس چرا ؟ انسان با عقل و خرد

آبروی دام و دد را می برد ؟!!

 

پس بُوَد دیوانه بی آزارتر

زان که محروم است از عقل بشر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سایه سار ادب

الهی سینه‌ای ده آتش افروز

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ق.ظ

الهی سینه‌ای ده آتش افروز

 

در آن سینه دلی وان دل همه سوز

 

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست

 

دل افسرده غیر از آب و گل نیست

 

دلم پر شعله گردان، سینه پردود

 

زبانم کن به گفتن آتش آلود

 

کرامت کن درونی درد پرورد

 

دلی در وی درون درد و برون درد

 

به سوزی ده کلامم را روایی

 

کز آن گرمی کند آتش گدایی

 

دلم را داغ عشقی بر جبین نه

 

زبانم را بیانی آتشین ده

 

سخن کز سوز دل تابی ندارد

 

چکد گر آب ازو، آبی ندارد

 

دلی افسرده دارم سخت بی نور

 

چراغی زو به غایت روشنی دور

 

بده گرمی دل افسرده‌ام را

 

فروزان کن چراغ مرده‌ام را

 

ندارد راه فکرم روشنایی

 

ز لطفت پرتوی دارم گدایی

 

اگر لطف تو نبود پرتو انداز

 

کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز

 

ز گنج راز در هر کنج سینه

 

نهاده خازن تو صد دفینه

 

ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج

 

پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج

 

چو در هر کنج، صد گنجینه داری

 

نمی‌خواهم که نومیدم گذاری

 

به راه این امید پیچ در پیچ

 

مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
سایه سار ادب

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ق.ظ

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

 

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

 

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

 

سایه‌ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

 

باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

 

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت

غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

 

کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم

سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
سایه سار ادب

دردی که یک عمر است شیطان می کشد...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۸ ق.ظ

هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد

عشق آدم های ترسو را به میدان می کشد...

 

گر چه از تقدیر آدم ها کسی آگاه نیست

رنج فال قهوه را عمریست فنجان می کشد...

 

سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم!

آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد...

 

آسمان نازا که باشد ، رود می خشکد ولی

رنج این خشکیدگی را آسیابان می کشد...

 

کِی خدا در خاطرات خلقتش خطی سیاه

عاقبت با بغض دور نام انسان می کشد...

 

نه!‌ خدا تا لحظه ی مرگ از بشر مأیوس نیست

انتهای هرزگی گاهی به ایمان می کشد...

 

خوب می دانم چرا با من مدارا می کند

جور جهل بَرّه را همواره چوپان می کشد...

 

من شبی تاریکم و ماهِ تمامم نیستی

ماه اگر کامل شود کارش به نقصان می کشد...

 

گاه اما اشک می ریزی و دستان خدا

شانه ای از ابر بر گیسوی باران می کشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
سایه سار ادب

یک نفر نیست بگوید جگرت را بخورم

 

بخت ما یک فقره هند جگرخوار نداشت

========================

سرگذشت دل من زندگی نامه انسان است

که لبش دوخته اند زنده اش سوخته اند

و به دارش زده اند

 

هوشنگ_ابتهاج

====================

در هر شکنِ زلفِ گره گیرِ تو، دامی‌ ست

این سلسله، یک حلقۀ بی‏ کار ندارد...

=====================

دوستت دارم"، دلاویزترین شعرِ جهان 

این گلِ سرخِ من است

 

دامنی پر کن از این گل که دَهی هدیه به خلق

 

که بری خانه ی دشمن، که فشانی بر دوست

 

رازِ خوشبختیِ هر کس به پراکندنِ اوست...

========================

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

===========================

یک زمان : گوهری ازسنگ محک ارزش داشت ! سخن پیرمحل تا به فلک ارزش داشت !

دوستی معنی زیبای صمیمیت بود ! نان خشکی بغل دوغ خنک ارزش داشت ! 

کارهایکسره با عشق وصفامیچرخید ! تارمو بیشترازسفته وچک ارزش داشت!!!

===================================================

من تو راخواستم از روی هوس  نیست ولی...

نامتان طعم "عسل"داشت،"نمک"گیرم کرد

==========================

پروانه ترین شفیره ات خواهم شد 

 

    هر روز همیشه خیره ات خواهم شد

 

هر وقت که در عاشقی ات غرق شدی

 

   آن روز خودم جزیره ات خواهم شد

=====================

آرزو دارم بهاران مال تو /شاخه های یاس خندان مال تو/

ساده بودن های باران مال تو /

آن خداوندی که دنیا آفرید;تا ابد همراه و پشتیبان تو.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سایه سار ادب